تخفیف!

آتش به اختیار

مجموعه «آتش به اختیار» خاطراتی از سرگذشت دیده‌بانان سیار و نفوذی جنگ تحمیلی است.

۱۱.۲۰۰ تومان

شناسه محصول: 9780645067194 دسته:

جزئیات کتاب

وزن 115 گرم
ناشر

سوره مهر

نویسنده

سایز کتاب

نوع جلد

شومیز

تعداد صفحات

محمدرضا بایرامی در کتاب آتش به اختیار داستان سربازانی را روایت می‌کند که در روزهای آخر جنگ بعد از یک عملیات سنگین راه خود را گم کرده‌اند و برای حفظ جان خود به دنبال راهی برای نجات هستند. داستان از زاویه‌ی ذهن سربازی روایت می‌شود که آرزوی نویسنده شدن دارد. سربازی که همیشه در فکر نوشتن داستان و خاطرات عجیب اجداد با شکوهش بوده اما مسیر زندگی‌اش طوری رقم خورده می‌خورد که تمام عظمت خاندانش در چشمش تغییر می‌کند. داستان از زبان این سرباز روایت می‌شود و محمدرضا بایرامی با درهم‌آمیختگی گذشته و حال و عدم رعایت خط زمانی، داستان جنگ تحمیلی ایران و عراق از زاویه‌ی دیدگاه‌های جدیدی به تصویر می‌کشد.

حجت ایروانی راوی کتاب «آتش به اختیار» هم از دیده بانان زمان جنگ است که خاطراتش به خوبی و در قالب چند جلد کتاب ثبت و مکتوب شده اند. او در کتاب «آتش به اختیار» هم خاطرات دسته اولی از خودش و همرزمانش برای تعریف کردن، رو کرده است. در واقع چنانچه خود او در مقدمه کتاب نوشته است:
«مجموعه ای که هم اکنون پیش رو دارید خاطراتی است از برادران دیده بان که در طول ایام پر فراز و نشیب جنگ با گمنامی به وظیفه حساس و خطیر خود عمل کرده اند.»
وی همچنین در همین مقدمه به خوبی برای مخاطب 4 نوع دیده بانی رایج در جنگ را تشریح کرده است. کتاب پس از این توضیحات وارد بخش خاطرات دیده بانان شده است.

در این کتاب علاوه بر آنکه وظیفه خطیر و دشوار دیده بانان پیش چشم مخاطب تصویر می ‏شود، جنبه های دیگر جنگ نیز مغفول نمانده است؛ آن هم نگاه انسانی و عاطفی افراد به همدیگر و نیز پررنگ بودن حس حیات و زندگی در اوج نبرد است. مثلاً در همان خاطره اول کتاب، ماجرای روحانی رزمنده ای به نام شیخ محمود روایت می‏ شود که با وجود معلولیت مادرزاد از ناحیه پا به جبهه آمده است و دوشادوش رزمندگان دیگر تلاش و مجاهدت می کند و نهایتا هم به شهادت می رسد …

در بخشی از کتاب آتش به اختیار می‌خوانیم
-دیده بانی؟

و این مثل آن بود که وارد سنگری بشوی و ببینی کسی نشسته آن‌جا و بگویی کسی این تو نیست؟ یعنی چیزی را بپرسی که پرسیدن ندارد، چیزی را بپرسی که می‌دانی یا می‌بینی اما چیز دیگر یا بهتری به فکرت نرسد.

گفت: این جور می‌گویند.

و از سردی‌ای که در صدایش بود شرمنده شد. آخر مگر نه این‌که او کوتاه آمده بود؟ یا سر جای خودش نشسته بود یا پذیرفته بود که او هم سربازی است مثل خودش یا خودش هم سربازی است مثل او؟ پس چرا… راننده دیگر حرفی نزد. فایده‌ای نداشت حرف زدنش. با آن شروع، گفت‌و گویی می‌شد سرد و خسته‌کننده که هر کدام-به نوبه‌ی خود- دوست می‌داشت یا آرزو می‌کرد که زودتر از شرش خلاص شود. پس بهتر بود که ساکت باشند و بگذارند صدای ماشین و صدای ریگ‌هایی که از زیر چرخ‌ها به عقب پرتاب می‌شدند، تنها صدایی باشد که شنیده می‌شود یعنی تنها صدایی باشد که به استقبال شب می‌رود یا قدم می‌گذارد در آن، اما آخرش آن نیز خاموش شد چرا که کا-ام ایستاده بود درست سر سه راهی که راه سومش به سوی دره‌ای می‌رفت که جز سیاهی چند کپه خاک یعنی چند سنگر اجتماعی که چرا یکی‌شان از همین حالا روشن شده بود، چیز دیگری در آن پیدا نبود- راننده راه را نشان می‌دهد: بنه رزمی گروهان و دو همان‌جاست. راه زیادی نیست. اگر این اسم شب را هم…

این کتاب را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.

0/5 (0 نظر)