کتاب بهشت پنهان نوشته ی فرح میرفخرایی
شروع داستان
ببین دختر جون،اگه خوب کار کنی و ازت راضی باشن،میشه برات کار دائم.هفته اول برو اگه موافق بودن، میتونی بیشتر از یه روز در هفته بری.فعلا کارت نظافت خونه است،اون هم طبقه اول.روزهای سه شنبه مراسم دارن، تو چهارشنبه ها می ری ریخت و پاشو جمع می کنی،یه جارو می کشی برمیگردی.8 صبح تا 5 غروب.سرت هم باید تو کار خودت باشه.حواست باشه خونه دوربین داره.حالام بیا آین آدرس! فردا هشت صبح اونجا باش.کلید هم دست همسایه شونه، پلاک 17 هماهنگ شده باهاشون.کارت که تموم شد دوباره کلیدو میدی همون پلاک.کارت چون تمیز بود تو رو می فرستم. آبرو داری کن. انشالله بشه برات کار دائم.
خانم مرادی تند تند حرف هایش را گفت و روشنا فقط ایستاد و گوش داد. همه را از قبل حفظ بود، دوسال بود که کارش همین بود.کپی شناسنامه اش دست خانم مرادی بود،تنها دارائی شخصیش بعد از شناسنامه اش، خانه کوچک 100 متری اش بود در خیابان شیخ هادی، جایی که با پدرش که استادخط بود روزگار خوشی داشت. بعد از طوفانی که زندگی آن دو را در هم پیچید و هست و نیست پدر را به باد داد و باعث سکته و فوت استاد چراغی شد و…
بخشی از کتاب
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
توای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان، دری نمی گشایی
این کتاب را به همراه تخفیف ویژه آن خریداری کنید.