گزیده ای از کتاب رویای مهتاب:
مهتاب درست بود که از بچگی تا الان محدودیتهای زیادی داشت ولی حداقل غصه هاش کم بود.
مهتاب عاشق باباش بود و با هم خیلی خوش حال بودند.اون نمی دونست که هر چقدر که بزرگ تر بشه زندگی درهای خوش حالیشو روی کودکی می بنده اون موقع درکش از زندگی اینقدر کامل نبود.
هر چقدر که بزرگ شد فهمید دور و برش چه خبره. عباس هر وقت از سر کار می اومد سراغ مهتاب رو میگرفت، پیشونیشو می بوسید.
از اینکه امروز چکار کرده می پرسید. مهتاب و خانوادش راضی بودند تا اینکه 4 سال گذشت و حالا مهتاب تو این چهار سال بزرگ تر شده بود…
کتاب رویای مهتاب همراه با تخفیف ویژ.