کتاب زنده باد زندگی نوشته ی پینو کاکوچی
آندره برتون فریدا را چنین توصیف می کرد یک بمب پیچیده شده در روبان ابریشم.رفتاری سرکش و افکاری ویرانگر.با جوری از زیبایی که برای همه قابل درک نبود.و صدای قوی و خنده هایی انفجاری و چشمانی نافذ و تا ابد زنده که هرگز بسته نمی شوند و به ما که اتوپرتره هایش را تماشا می کنیم، خیر مانده اند.همانطور که کمی قبل از سیزدهم ژوئیه ی 1954 در دفترچه اش نقاشی کرد:من به نوشتن برایت ادامه خواهم داد،همیشه.
بخشی از کتاب
باران…من در باران متولد شدم.من در باران بزرگ شدم.بارانی با دانه های ریز و متراکم…بارانی از اشک.بارانی ادامه دار در روح و بدن.من با تق تق باران تند متولد شدم و بلافاصله مرگ، پلونا دور تختم می رقصید و به من لبخند می زد. من مثل دفن شده ای که هنوز زنده است زندگی کردم، در بدنی زندانی بودم که ولع مرگ داشت، ولی به زندگی چسبیده بود.بارها در تابوت های گچی و آهنی حبس شدم،اما…مقاومت می کردم، به صدای نفسم گوش میکردم و به پستی بدن ویران شده ام فحش می دادم.من در باران یاد گرفتم از توحش زندگی خرد و خمیرشده، از وجود دردآلود خودم و از دیه گو جان سالم به در ببرم.دیه گو مثل زندگی من است؛ مسمومیت ذره ذره و بی پایان از زهر، میان شادی های شدید و فوق العاده و آسیب دیده از نا امیدی های دلهره آور.و با این حال من زندگی را همان قدر دوست دارم که دیه گو را.گاهی نمیتوانم نفرتم را از این زندگی جهنمی از نفرتی که نسبت به دیه گو دارم، تفکیک کنم.دیه گو که مرا به جهنم می اندازد و بعد کمکم می کند تا از آن بیرون بیایم. او هزار بار به من نیرو داده تا بر دلهره ها غلبه کنم و خودش مرا در دلهره فرو برده است.اما من می دانم اضطراب درونم است و دیه گو فقط جرقه ای است که آن را آزاد می کند.
من هر روز و هرشب دیه گو را دوست داشته ام و از او بیزار بوده ام.او علت و معلول بوده است، آفتاب و ماه، روز و شب.دیه گو، زندگی من و مرگم.بیماری من و علاجم.وجدانم.شور و شیدایی ام.شیرین ترین شهد و عذاب آورترین بیابان است.خشکیدگی من و بارانم.ایمان به خودم و احساس حقارتم از این که گذاشته ام بدون هیچ محدودیتی شکنجه هم کند.
پینو کاکوچی/ کتاب زنده باد زندگی/ رمانی خواندنی درباره ی نقاش نام آور مکزیکی فریدا کالو / ترجمه نیکو عسگری/ انتشارات ثالث /انتشارات آثار برات