عمارت ایدنبروک یک رمان کلاسیک جذاب و عاشقانه از جولیان دونالدسون می باشد.
موضوع کتاب عمارت ایدنبروک
کتاب عمارت ایدنبروک یک داستان عاشقانه که قلب را به تپش می اندازد. تا تمام شدن کتاب نمیتوانید آن را زمین بگذارید.
ماریان داونتری، حاضر است هرکاری انجام دهد تا از شر زندگی یک نواخت و کسالت آور در بث و همچنین توجهات یک خواستگار بد پیله و نا خواسته رها شود.
بنابراین وقتی نامهای از طرف خواهر دو قلویش دریافت میکند که او را به عمارت باشکوه یکی از دوستان قدیمی مادرش دعوت کرده است، بی معطلی راهی سفری پرماجرا میشود، بیمعطلی راهی سفری پرماجرا می شود، غافل از اینکه قرار است چه عشقی در قلبش شلعه گردد.
بخشی از کتاب عمارت ایدنبروک
بث انگلستان ۱۸۱۶
درخت بلوط حواسم را پرت کرد. وقتی زیر سایه سرسبز و پرشاخ و برگش قدم میزدم، خیلی اتفاقی نگاهی به بالای سرم انداختم. باد برگهای درخت را تکان میداد و برگها بر فراز شاخه ها پیچ و تاب میخوردند. همان جا بود که یادم آمد از آخرین باری که دستهایم را باز کرده و چرخیده بودم زمان زیادی میگذشت زیر شاخهها توقفی کردم و کوشیدم آخرین باری که اشتیاقم را به چرخیدن از دست داده بودم به یاد آورم.
همان لحظه سروکله آقای ویتلز پیدا شد.
«-خانم داونتری! چه افتخار غیرمنتظره ای! کاملا غافلگیر شدم!»
سراسیمه با چشم دنبال عمه امیلیا گشتم. بیشک وقتی زیر سایه درخت ایستاده بودم راهش را در مسیر شنی ادامه داده بود.
«آقاى ويتلز! من… من صدای نزدیک شدنتان را نشنیدم.»
معمولاً وقتی تعقیبم میکرد گوش به زنگ بودم، اما این بار درخت بلوط حواسم را پرت کرده بود.
به من لبخندی زد و تا حدی مقابلم خم شد. که صدای غژغژ شکم بندش بلند شد. این مرد دست کم دو برابر من سن داشت و مضحک تر از آن بود که بتوانم تحملش کنم. اما جدا از تمام ویژگیهای زننده اش، دهانش بود که نمیگذاشت جذبش شوم؛ وقتی حرف میزد طوری لبهایش بالا و پایین میرفتند، که لایه ای از بزاق روی لبهایش جمع می شد و رودی از تف از گوشههای دهانش راه میافتاد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.