درباره ی کتاب مردی که می خندد:
هوگو در اوج این رمان، با بیان خطابهای از قهرمان داستان، پیام اصلی کتاب را اینگونه بیان میدارد که بلایی که سر وی آمده در حقیقت سر بشریت آمده است. مردمی که در ظاهر میخندند و باطناً رنج میبرند.
«…اى قدرتمندان احمق، دیدگان خود را بگشائید. من مجسم کنندهی همه چیزم… کشیشان، اشراف، شاهزادگان! به هوش باشید: «مردم به ظاهر خندانند و باطناً رنج مىبرند» …من سمبول مردم هستم… ولى… به شما مىگویم که مردم به خود مىآیند… انتها شروع مىشود. شفق خونین صبح مىدمد.
این است معناى خندهی من. اینک شما بر خنده من بخندید..!»
مردی که میخندد شاید شاخصترین رمان ویکتور هوگو باشد؛ رمانی که میل او به نقیض روشنتر از هروقت دیگری در خدمت عقیده در آمده است. یک معرکهگیرِ فیلسوف، یک هیولا با روح درخشان، یک دختر یتیم نابینا با معصومیتی خارقالعاده، یک دوشس منحرف، قهرمانان این رماناند. توصیف انگلستان قدیم اوایل قرن هجدهم با قدرت صورت گرفته است؛ خشونت مردم تحت پوشش ظرافت مغرورانه جامعه انفجار مییابد. زنده بودن این اثر ناشی از صحنهپردازی خشن است، اما خشنتر از آنکه بتواند نظریههای اجتماعی را جمع آورد و به این درام امکان دهد تا به عمقی دست یابد که میتوانست شخصیتها را واقعی سازد. ویکتور هوگو این رمان را در بروکسل نوشت و آن را در سال ۱۸۶۹ منتشر کرد.
درباره ی ویکتور هوگو نویسنده ی کتاب :
ویکتور هوگو، زاده ی 26 فوریه 1802 و درگذشته 22 می 1885، شاعر، داستان نویس و نمایشنامه نویس فرانسوی بود.ویکتور دوران کودکی را در کشورهای گوناگونی گذراند. او مدت کوتاهی در کالج اشراف در مادرید اسپانیا درس خواند و در فرانسه تحت آموزش معلم خصوصی خود، پدر ریوییر، قرار گرفت.هوگو سرودن شعر را با ترجمه ی اشعار ویرژیل آغاز کرد و همراه با این اشعار، قصیده ای بلند در وصف سیل سرود. نخستین مجموعه اشعار او در سال 1822 و در بیست سالگی، و نخستین رمانش در سال 1826 به چاپ رسیدند.
بخشی از کتاب مردی که می خندد:
آدم خسیس نابیناست چون طلا را مشاهده می کند ولی از دیدن ثروت عاجز است و کسی که ولخرجی می کند نیز نابیناست؛ او آغاز کار را می بیند ولی از مشاهده ی پایان آن عاجز است. زن عشوه گر هم نابیناست چون زشتی های وجود خویش را مشاهده نمی کند. دانشمند هم نابینا است چون از دیدار جهل خویش محروم است. انسان شرافتمند هم نابیناست چون آدم دغل و کلاه بردار را مشاهده نمی کند. آدم دغل نیز نابیناست چون خداوند را نمی تواند ببیند. من نیز نابینا هستم چون حرف می زنم اما نمی بینم که گوش های شما کر است.
کتاب مردی که می خندد را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.