درباره ی کتاب مرز پنهان:
مرز پنهان عاشقانه ای پر هیاهو از دختری که می خواهد آرزو های در سر پروانده ی خود را جامه عمل بپوشاند دختری که در پی ساختار شکنی و سنت شکنی و آرزوهای بلند پروازانه ی خود است. دختری که نمی خواهد زندگی همانند والدین خود داشته باشد. دختری از نسل نوین با افکار سرکشانه…
اگر به دنبال یافتن هیاهو و حس و حال عاشقانه در روز های بهارتان هستید کتاب مرز پنهان را به شما پیشنهاد می کنیم.
این کتاب نوشته ی م.عبدالله قاضی در 840 صفحه کتا توسط انتشارات شقایق به چاپ رسیده است.
برشی از کتاب مرز پنهان:
در را بستم، خواستم ماشین را دور بزنم اما او راهم را سد کرد:
– رها خانوم…
دلم میخواست چشم ببندم و فقط به طرز تلفظ نامم با صدای خاصش فکر کنم. پلکی زدم و افکار منحوس اما شیرین را از خودم دور کردم. دستی گوشهی لبش کشید:
– میدونم امشب با صحبتام شما رو رنجوندم… امیدوارم معذرت خواهیم رو بپذیرید.
نگاهم را از تاریکی شب جدا کردم و به تاریکی چشمانش دادم:
– از بی دلیل قضاوت شدن، متنفرم…
با ابروهایی بالا پریده فاصله را کم کرد :
– به پارسا برای داشتنت غبطه میخورم…
نگاه سرگردانم در چشمان مشکیاش به دام افتاد. صورتش را جلو کشید و کنار گوشم نجوا کرد:
– حیف این همه زیبایی که نصیب پارسا بشه.
صدایش جادو میکرد، چشمانش انسان را مسحور میکرد و به ساز خودش میرقصاند. بی اراده لب زدم:
– من و پارسا فقط دوستیم. دو تا دوست اجتماعی، همین.
چشمش درخشید. لبخندی روی لبانش شکل گرفت:
– پس میتونم امیدوار باشم که پیشنهاد دوستیمو قبول کنی؟
تمام دلخوریام از او پرکشید و جایش را به شادی داد. غرور در وجودم رخنه کرد:
– باید فکر کنم.
کارتی مقابلم گرفت:
– هر ساعت از شبانه روز منتظر تماستم.
با لحنی خاص و جادویی ادامه داد:
– ناامیدم نکن.
از شدت هیجان به خود لرزیدم. قدمی عقب گذاشتم:
– خداحافظ.
گوشهی لبهایش اندکی به بالا انحنا پیدا کرد:
– مراقب خودت باش.
موبایلش را جلوی صورتم تکان داد:
– منتظرم.