تخفیف!

مهاجر سرزمین آفتاب

مهاجر سرزمین آفتاب خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بایی)، مادر شهید ژاپنی در ایران است.

۶۰.۰۰۰ تومان

شناسه محصول: 9786000334666 دسته:

جزئیات کتاب

وزن 240 گرم
ابعاد 21 × 14 × 21 سانتیمتر
ناشر

سوره مهر

نویسنده

سایز کتاب

نوع جلد

شومیز

تعداد صفحات

 خرید کتاب مهاجر سرزمین آفتاب :

درباره ی کتاب :

کتاب مهاجر سرزمین آفتاب خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی)، مادر شهید ژاپنی در ایران است.

این کتاب خاطرات کونیکویامامورا را روایت می کند. . وی تنها مادر شهید است که اصالتا ژاپنی است.

فرزند شهیدش جوان نوزده ساله‌​ای بود. او در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت‌های زیادی داشت.

در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبهه​‌ها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند.

او در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.

“کونیکو یامامورا” که بعد از آشنایی با یک مسلمان ایرانی و ازدواج کرد. با او، ژاپن را به مقصد ایران ترک کرد.

بعد از مهاجرت نام سبا را از کلام الله مجید برای خود برگزید.

 

درباره ی حمید حسام نویسنده ی کتاب خاطرات مادر شهید ژاپنی کونیکو یامامورا :

حمید حسام جوانی خود را در جبهه­ های نبرد سپری کرد و همین مساله باعث شد تا دفاع مقدس رویکرد اصلی­اش در نوشتن و خلق آثارش باشد. سردار حسام معاون ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش­های دفاع مقدس، در زمینه نویسندگی نیز کارنامه قابل توجهی دارد. حمید حسام با کتاب «غواص­ها بوی نعنا می­دهند» به جامعه ادبی معرفی شد و جدیدترین اثرش هم «مهاجر سرزمین آفتاب» است.

عنوان برخی از آثار برجسته ایشان در زیر آمده است.

آب هرگر نمیمیرد، وقتی مهتاب گم شد، راز نگین سرخ، غواص­ها بوی نعنا میدهند، دلیل، عطر شب بوها، فقط غلام حسین باش و مهاجر سرزمین آفتاب.

 

بخشی از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب :

وقتی تابستان از راه رسید پدرم دوست داشت کیمونو بپوشم. او مرا با خود به بازاری که روزهای خاصی توسط دورگردها باز بود برد.

چون رنگ قرمز را دوست داشتم ، برایم ماهی قرمز خرید. روز جشن شکرگزاری برای محصولات کشاورزی کیمونویی با گل های صورتی و قرمز پوشیدم.

با مادربزرگم و سایر اعضای خانواده به این جشن رفتیم .

آنجا هم در میان محصولات کشاورزی ، میوه های قرمز را بیشتر می پسندیدم .

مادربزرگم ، ماتسو ، بودایی معتقدی بود . با پدرم که پسر اولش بود زندگی می کرد.  پیرزنی هشتاد ساله که انس زیادی با او داشتم.

و او هم علاقه ی بسیار زیادی به من داشت.

مهاجر سرزمین آفتاب - کتاب فروشی برات
خاطرات مادر شهید ژاپنی سبا بایی

بخش دیگر:

توی قطار در مسیر برگشت، هنوز تصویر مرد ایرانی مقابلم بود و به این فکر می کردم که آیا او می تواند از سد محکم پدرم عبور کند؟

او هم مثل آن همکلاسی کره ای ، که فقط یک کارت تبریک فرستاده بود ، بی محل می شود؟

بهتر نیست موضوع را اول به مادر یا خواهر بزرگ ترم بگویم تا آن ها شرایط را هموار تر کنند؟

طرح این موضوع در خانه ای که خواهر بزرگتر با پنج سال فاصله ی سنی هنوز ازدواج نکرده کاری اخلاقی و صحیح است؟

غرق در این افکار آشفته بودم و آشوب بر ذهنم پنجه انداخته بود.

تا آن زمانی احساسی این گونه به یک پسر نداشتم ، آن هم فقط با یک نگاه ؛

آن قدر فکر و ذهنم مشغول این دیدار شد که نفهمیدم قطار به ایستگاه پایانی رسیده است.

وقتی به خانه رسیدم ، احساس می کردم صورتم سرخ و برافروخته شده است.

یک راست به اتاقم رفتم و حرفی با کسی نزدم . نقشه ی کره زمین را ، که به شکل توپ گرد بود ، از بالای قفسه ی کتاب هایم برداشتم …

 

برش دیگری از کتاب :

بهار ۱۳۶۲، ایام نوروز بود، محمد گفت: «مامان، یادت می‌آید مدرسه که می‌رفتم یک روز سرم را اصلاح کردی؟!»

با لبخند و هیجان گفتم: «بله، خوب یادم هست. حتی یادم هست که وقتی موهایت کوتاه شد، خودت را توی آیینه دیدی و گفتی اینکه خیلی بد شده!»

لبخند شیرینی زد و گفت: «این‌قدر بد شده بود که وقتی رفتم مدرسه، گفتند از نمره انضباطت کم می‌کنیم و من مجبور شدم دوباره بروم سلمانی و چقدر آرایشگر غُر زد که چرا از اول نیامدی پیش من؟!»

پرسیدم: «حالا چه شده که یاد سلمانی کرده‌ای؟!» گفت: «می‌خواهم دوباره سرم را اصلاح کنی.»

با خنده‌ای که رنگِ مِهر مادری داشت گفتم: «باز هم خراب می‌شود ها!»

 

کتاب مهاجر سرزمین آفتاب را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.

 

0/5 (0 نظر)