درباره ی کتاب پاستیل های بنفش اثر کاترین اپلگیت :
پاستیل های بنفش داستانی است که با امیدواری و خوشبینی بر مشکلات پیروز میشوند. پس از این که پدر جکسون به بیماری ام اس مبتلا میشود و کار خود را از دست میدهد، خانواده دوران سختی را پشت سر میگذارند. آنها بسیاری از روزها چیزی برای خوردن ندارند و جکسون و خواهر کوچکش با اختراع یک بازی سعی میکنند تا گرسنگی را کمتر احساس کنند؛ اما پس از مدتی اوضاع بدتر میشود. پدر و مادر قادر به پرداخت اجاره خانه نیستند و جکسون و خواهرش باید خود را برای زندگی در یک مینی ون آماده کنند.
پدر و مادرش با خوشبینی و شوخ طبعی تلاش میکنند آنها را وارد مشکلات خودشان نکنند؛ اما جکسون که قبلا هم مدتی را در ون زندگی کرده بود، از این شرایط و همینطور از دست پدر و مادرش بسیار عصبانی است چرا که آنها واقعیت را به او نمیگویند. برای همین تصمیم میگیرد از خانه فرار کند. او نامهای به آنها مینویسد؛ اما پیش از این که فرار کند، پدر و مادرش نامهی او را پیدا و با او صحبت میکنند. جکسون آرام میشود و پدر و مادر هم به او قول میدهند که دیگر هرگز واقعیت را از او پنهان نکنند و به عنوان نخستین واقعیت به او میگویند که زندگی بالا و پایین زیاد دارد ولی هرگز نباید امید را از دست داد.
در روبهرو شدن با سختیهای زندگی دو راه وجود دارد، خوشبینی و امیدواری یا بدبینی و ناامیدی. در داستان پاستیل های بنفش ، نویسنده نشان میدهد که چگونه نیروی تخیل پسرک داستان و شوخطبعی و امیدواری پدر و مادرش، تحمل دوران سخت را برای آنها آسانتر میکند.
بخشی از کتاب پاستیلهای بنفش :
چند نکته عجیب درباره گربه موج سوار کشف کردم. نکته شماره ۱: او یک گربه موج سوار است. نكته شماره ۲: او یک تی شرت به تن دارد، بر روی آن نوشته شده بود: گربه ها بحق، سگ ها احمق. نکته شماره ۳: او یک چتر بسته در دست داشت، شاید نگران بود که مبادا خیس شود. اگر به این مسئله دقت کنی، متوجه خواهی شد که با موج سواری جور در نمی آید. نکته شماره ۴: به نظر می رسید که هیچ کس دیگر در آن ساحل قادر نیست او را ببیندہ
ابر روی یک موج مناسب سوار شد، به نرمی سواری می کرد اما زمانی که گربه موج سوار به ساحل نزدیک شد، به اشتباه چتر خود را باز کرد. باد شدید او را به آسمان برد. کم مانده بود با مرغ دریایی برخورد کند. اما به نظر می رسید که آن مرغ دریایی هم او را نمی بیند.
گربه همچون یک بادکنک خز مانند به آرامی بالای سر من شناور شد. مستقیم بالای سرم را نگاه کردم، او هم مستقیم به پایین نگاه کرد و برایم دست تکان داد.
کت سپید و سیاه به تن داشت، مثل پنگوئن ها شاید قرار بود با آن تاکسیدو خز مانند به یک مکان رویایی برود.
چقدر آشنا به نظر می رسید. زمزمه کردم، کرنشا
نکته ی مهم :
من اهل معاشرت با دوست خیالی نیستم!
جدی گفتما پاییز امسال به کلاس پنجم می روم، در سن و سال من خوب نیست که مرا خل و چل فرض کنند.
عاشق حقایق هستم یعنی همیشه بودم، نکات واقعی مثل دو به اضافه دو مساوی است با چهار، این یک واقعیت است. یا «کلم بروکسل مزه جوراب کثیف باشگاه را می دهد، که این هم یک واقعیت است.
بسیار خب شاید مورد دوم فقط عقیده خودم باشد چون به هرحال، من که هرگز جوراب کثیف باشگاه را نخوردم تا مزه آن را بدانم، بنابراین شاید من اشتباه کنم.حقایق برای دانشمندان بسیار مهم هستند، من هم قرار است وقتی بزرگ شدم یک دانشمند بشوم. عاشق حقایق طبیعی هستم، به ویژه آن دسته که هرکس بشنود خواهد گفت: وااای، امکان نداره!»
مثل این واقعیت که یک چیتا می تواند با سرعت هفتاد مایل در ساعت بدود. با این واقعیت که اگر سر سوسکی را قطع کنید باز هم به مدت دو هفته زنده می ماند. با این واقعیت که وقتی وزغ شاخدار عصبانی شود، از چشمانش خون شلیک می کند.
دوست دارم جانورشناس شوم، البته هنوز درباره نوع فعالیتم تصمیم نگرفتم اما در حال حاضر علاقه زیادی به خفاش ها دارم اما خب، چیتا، گربه، سگ، مار، موش صحرایی و گاو دریایی را هم دوست دارم، بنابراین آنها نیز گزینه های خوبی هستند.
البته دایناسورها را هم دوست دارم که متاسفانه همه آنها از بین رفته اند. برای مدت طولانی، من و دوستم ماريسول قصد داشتیم متخصص زیست شناسی دوره های قدیمی بشویم تا به دنبال فسیل دایناسور ها بگردیم.
مطالعه ی کتاب پاستیلهای بنفش به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
این کتاب دوستداشتنی در وهلهی نخست برای نوجوانان نوشته شده است و این گروه سنی قطعاً از مطالعهی کتاب حاضر لذت خواهند برد، اما از آنجایی که کاترین اپلگیت به زیباترین شکل ممکن روابط این خانواده و احساسات شخصیت اصلی داستان را روایت میکند، خواندن این اثر حتی برای بزرگسالان نیز لذتبخش خواهد بود.
درباره ی نویسنده ی پاستیل های بنفش :
نویسنده این کتاب ، کاترین اپل گیت مؤلف کتاب های پرفروش است، از جمله مجموعه انیمورف» و رمانهای «خانه شجاعان» و «ایوان منحصر به فرد». او همچنین برنده مدال نیوبری سال ۲۰۱۳ است. او همراه با شوهرش، مایکل گرانت که او نیز یک نویسنده است و دو فرزندشان در کالیفرنیا شمالی زندگی می کنند.