کتاب پرواز قاصدک مهاجر
21 خاطره خواندنی از 21 کودک و نوجوان افغانستانی درباره ی مهاجرت کودکان و نوجوانان مهاجر از شهرهای مختلف ایران و افغانستان خاطره می گویند.
روایت های ملموس و خواندنی از جنگ های افغانستان سقوط کابل، مهاجرت و زندگی در ایران پیش روی شما می گذارند.
دنیای مهاجرت را از نظرگاه کودکان و نوجوانان مهاجر ببینید. دیگر کتاب های جامعه شناسی…
مقدمه کتاب پرواز قاصدک مهاجر
این کتاب خاطره های تلخ و شیرین کودکان و نوجوانان افغانستان از مهاجرت است. که برای جشنواره هنری ادبی شهرزاد و دنیازاد نگاشته اند.
«جشنواره شهرزاد ودنیازاد» رخدادی هنری است، برای کودکان و نوجوانان افغانستان و انجمن ادبیات کودک و نوجوان افغانستان برگزارکننده ی آن است.
آنچه می خوانید آثار راه یافته به مرحله ی نهایی در نخستین دوره ی همین جشنواره برای خاطره نویسی مهاجرت است.
۲۱ خاطره از ۲۱ کودک و نوجوان افغانستان هشت خاطره از کودکان ۷ تا ۱۱ سال. نه خاطره از کودکان ۱۲ تا ۱۵ سال. چهار خاطره از نوجوانان ۱۶ تا ۱۸ سال.
همه این خاطره ها را کودکان و نوجوانان مهاجر در ایران نوشته اند. جز خاطره ی خانه خود آدم که هانیه مظفری از خود افغانستان (هرات) نگاشته و فرستاده است.
کودکان مهاجر مشهد ،قم ،جمکران ،کرج یزد دولت آباد ،بندر عباس، حسن آباد فشافویه، قرچک و پیشوا نویسنده ی این خاطره هایند.
و تجربه ی مستقیم یا غیر مستقیم خود از مهاجرت را برای شما نوشته اند. گاهی این خاطره، خاطره ی خود آنهاست. گاهی خاطره ی یک دوست یا یکی از نزدیکان آنهاست.
براین اساس گوناگونی و تنوع نگاه چشمگیری از تجربه مهاجرت میخوانید و میتوانید با دنیای کودکان و نوجوانان مهاجر آشناتر شوید.
بخش هایی از کتاب پرواز قاصدک مهاجر
روز اولی که به ایران آمدیم
سارا محمدی۱۱ ساله ، کرج (البرز)
سلام من میخواهم روزی که به ایران آمده بودیم را تعریف کنم ما با خانواده ی خود به تهران رفتیم و دو هفته در تهران در خانه ی پسرخاله ی مادرم بودیم.
بعد در روز یکشنبه به برج میلاد رفتیم.
آنجا خیلی خوش گذشت، اما برای من یک روز بد بود چون من با محیط و آدمهای ایران آشنا نبودم؛ ولی بعد از چند روز خوشحال بودم چون کم کم با کشور جدید سازگار شدم.
آرزو كبير ۱۱ ساله ، قم
ما میخواستیم از شهر خودمون اصفهان بریم من شب ها گریه میکردم.
دلم میخواست از پیش دوستانم نرم. دلیل بودن ما در اصفهان مامان بزرگ و پدربزرگم بودند
میخواستیم به قم برویم وقتی آمدیم قم آنجا خوشحال شدم اما دلم برای آشناها و دوستانم تنگ میشود و امیدوارم دوباره دوستانم را یک روز ببینم.
مادرم گفت: «ما هم یک روز از افغانستان به ایران آمدیم. من هم مثل تو گریه می کردم ولی حال این جا خانه ی ما شده است.».
مهاجرت
سمانه افضلی ۱۱ ساله ، قم
سمانه من هستم و میخوام از زبان دختری به نام مرضیه برای شما خاطره ای را در مورد مهاجرت تعریف کنم.
تقریبا شش یا هفت ساله بودم که مادرم مرا مجبور به کار کرد مجبور بودم در فصل تابستان زیر آفتاب سوزان و در فصل زمستان زیر سوزش برف کار کنم.
بزرگتر که شدم تا کلاس دوم را در مکتب درس خواندم. ولی از کلاس دوم به بعد دیگه پدرم اجازه نداد و مجبور شدم کارهای سخت دیگری انجام دهم و از طرفی هم برادر کوچکترم را بغل کنم.
تا اینکه یک روز پدرم آمد و گفت: ما باید به پاکستان برویم . بعد به ایران برویم.
در راه قاچاق در یک کامیون بودیم و از دست طالبان با ترس فرار کردیم و رسیدیم به پاکستان آن جا در خانه عمه ام چند روز ماندیم و بعد از آن به ایران آمدیم و بعد به تهران رفتیم.
فهرست کتاب پرواز قاصدک مهاجر
- خانه خود آدم
- خاطرات کودکان 7 تا 11 سال
- جنگ
- روز اولی که به ایران آمدیم
- کوچ
- مهاجرت
- آرزو
- خانه خود آدم
- کار خوب
- کلاس اول
- سرزمین خورشید
- خاطرات نوجوانان 12 تا 15 ساله
- شناسنامه دار
- پای پیاده
- سرزمین خورشید
- پیوند آسمانی
- اشک هایی که بی صدا ریختند
- رفاقتی به بهانه ی مهاجرت
- هزار و یک رنج برای درس خواندن
- صلح
- دوستت دارم مادر
- آشیانه طوفانی
- خاطرات نوجوانان 16 تا 18 سال
- دوست صمیمی
- آشیانه طوفانی
- درس خواندن
- در جستجوی آرامش
کتاب پرواز قاصدک مهاجر خاطره های کودکان و نوجوانان افغانستان از مهاجرت را به همراه تخفیف ویژه نشر آثاربرات خریداری کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.