کتاب کف خیابون 1 : مستند داستانی
درود خدا به روان پاک شهدای اسلام از آغاز تا کنون و با سلام و درود به روح پر فتوح بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) و با آرزوی سلامت و عزت شجره طیبه نظام اسلامی در سایه با برکت رهبر فرزانه انقلاب، حضرت آیت الله العظمی الامام خامنه ای. همه شهدا مظلوم اند. اما برخی از شهدا هستند که نه نامی از آنها است. نه حتی مراسم تشییع قابل توجهی. نه حتی مزار و نشان مشخصی برای زیارت دلسوختگان و عاشقانشان دارند؛
از جمله آنان می توان شهدای والا مقام عرصه امنیت و شهدای فتنه و همه کسانی که بی صدا می بارند و درخت تنومند انقلاب و مقاومت را آبیاری می کنند نام برد.
کتاب کف خیابون 1 به اتفاقات مربوط از سال 88 و 96 می پردازد که از دید یک جاسوس غربی که تصمیم دارد اوضاع سیاسی خاورمیانه را بهم بریزد برای مخاطبان بیان می کند.
دیگر کتب در زمینه ی دفاع مقدس …
بخشی از کتاب کف خیابون 1 :
دلیل این همه حساسیت را می توانستم درک کنم. به قول قدیمی ها: بچه دیشب که نیستم می توانستم بفهمم که دارد اتفاقاتی می افتد که نمی شود چندان پرس و جو کرد. چون هنوز هیچی معلوم نبود و مدرک مستدلی در دست نبود و بولتن های خبری اداره هم خیلی کلی می نوشتند و نمی شد از آن چیز دندان گیری بیرون آورد.
تا اینکه روز 8 فروردین 88 اولین روز کاری من در سال جدید بود، در راه آیت الکرسی خواندم و کمی هم صدقه دادم. به اداره رفتم.سیستم را روشن کردم. نامه ای روی کارتابلم ظاهر شد. از من خواسته شده بود، صبح شنبه راس ساعت 8 در جلسه ستادی اداره حتما شرکت کنم. بدون هیچ توضیحی!
شرکت در جلسه
به ساعتم نگاه کردم. ساعت 7:58 بود. یعنی فقط دو دقیقه وقت داشتم تا سه طبقه بالا بروم. بنشینم رو به روی کسی که همیشه آن تایم هست و نمی شود با او شوخی کرد. فقط یادم است که بلند شدم، کتم را برداشتم و حتی منتظر آسانسور هم نشدم و مثل جت خودم را به طبقه سوم رساندم! تا هماهنگ کردند و رفتم داخل، دیدم 6 نفر دیگه هم هستند و فقط من سه چهار دقیقه در روبوسی با همکارها وقت تلف کردم و حالا ولش کن! خلاصه نشستم، دیدم همه آنها دارند می خندند، خب شما جای من، وقتی نشستید در جلسه ای که تا واردشدی و نشستی، همه نگاهت کنند و بخندند، چه حالی به شما دست می دهد؟
با اینکه نه می دانید موضوع چه هست و نه می دانید چه طوری باید جمعش کنید؟! گرفتم داشتند به چی می خندیدند! دقیقا از وقتی کارتابلم را چک کردم تا وقتی رسیدم پشت در اتاق جلسات رئیس، هفت نفرشان داشتند از طریق مانیتور دوربین من را می دیدند و با هم شرط بندی می کردند ببینند می رسم یا نه؟ خدا وکیلی بچه های ما را باش فقط یکی از بچه ها توانسته بودند درست حدس بزند که من سر ساعت 8 و 20 ثانیه می رسم پشت اتاق جلسات ! این هم از شیوه شادی بچه های ما خدا این شادی را از آنها نگیرد و…
کف خیابون 41 :
همین جوری هم خیلی از برنامه هایشان عقب بودم؛ چون بالاخره آنها چند روزی که آنجا بودند، بیکار ننشسته و ارتباطشان را داشتند و مثل آن بیست نفر درگیر دک و پزشان نبودند.
شب ها زیر پل رو به روی هتل کشیک می دادم. فقط برایم مهم بود که بتوانم اسم و رسم یکی دو جا را که با آنها ارتباط داشتند و آن چهار نفر هر روز غیبشان می زد و می رفتند آنجا پیدا کنم. بقیه اش را می توانستم حالا با هر بدبختی که شده نفوذ کنم و بینم کی هستند و چی کار می کنند و…
کف خیابون 1 :
این داستان, عکس العمل های مثبت و منفی هم از داخل و هم از خارج از کشور با خود به همراه داشت. که همان شب ها توسط انتشار بعضی از پیام های مخاطبین به سمع و نظر همه رسانده می شد. استقبال از این داستان تا جایی بود که حتی برخی از این نهادهای انقلابی و ارزشی ما اقدام به تهیه زیراکس این داستان و توزیع آن بین خانواده های عزیزشان و برگزاری مسابقه کتابخوانی کرده بودند! که البته با تذکر و منع اینجانب روبه رو شد.
کتاب کف خیابون 1 را به همراه تخفیف ویژه از انتشارات آثار برات خریداری کنید.