معرفی کتاب یکشنبه آخر
معصومه رامهرمزی در کتاب یکشنبه آخر به عنوان یک زن رزمنده از خاطرات خود سخن میگوید. او در سالهای جنگ دفترچه یادداشت کوچکی داشته که گاه و بیگاه چیزهایی در آن مینوشته است.
این دختر خرمشهری با شروع جنگ پا به جبهه میگذارد و تا پایان آن، عمر و بهترین لحظات زندگیاش را صرف کمک به رزمندگان میکند. یکشنبه آخر دارای لحنی ساده و صمیمی است که باعث میشود، بار دیگر عظمت جنگ را احساس کنید.
ماجرای کتاب «یکشنبه آخر» کاملا مستند بوده و نویسنده آن را با حوادث اجتماعی پیوند زده است؛ همچنین در خاطرهنویسی حسهای فیزیکی همچون رنگ و بو و توصیفات، میتوانند در ترسیم فضای اجتماعی مفید باشند. یکشنبه آخر در این موضوع موفق بوده و کار نویسنده آن، راضیکننده به نظر میرسد. از طرف دیگر نگاه طنزآمیز راوی و خاطرات در آن طنز تلخی ایجاد کرده که جالب توجه است؛ رامهرمزی در سختترین شرایط هم لبخند را فراموش نکرده و امیدوار بوده است.
«یکشنبه آخر» خاطرات معصومه رامهرمزی رزمنده هشت سال دفاع مقدس از روزهای سخت امتحان الهی است.
معرفی معصومه رامهرمزی:
معصومه رامهرمزی یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که از سال 1359 و در سن 14 سالگی به عنوان امدادگر، از پشتیبانی هلال احمر جنوب به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. رام هرمزی که درطول جنگ به صورت متفرقه موفق به اخذ دیپلم شده بود، یک سال بعد از اتمام جنگ تحمیلی یعنی در سال 1368 در دانشگاه شهید چمران اهواز در رشته معارف و الهیات اسلامی به تحصیل پرداخت و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه آزاد تهران مرکز دریافت کرد.
وی مدت 16 سال است که به تدریس و نویسندگی کتاب ومقاله مشغول است و تاکنون کتاب های «یکشنبه آخر» و « بر بال ملائک» که دست نوشته های وی از خاطرات جنگ را شامل می شود به چاپ رسانده است. وی هم اکنون در دفتر هنر و ادبیات مقاومت حوزه هنری مشغول به فعالیت است.
قسمتی از کتاب یکشنبه آخر:
نزدیک غروب بود و ما هنوز در قبرستان بودیم. به مادرم گفتم آرام باش و نگذار روحیه دیگران تضعیف شود. مادرم فریاد زد من کاری به دیگران ندارم، من بچهام را از دست دادهام، لعنت به صدام، لعنت به آمریکا.
گاهی مادرم به زبان لری شروع به مرثیه سرایی میکرد. گاهی از خاطرات زمان کودکی اسماعیل میگفت و اصلا حالت عادی نداشت. آنقدر خاک قبرستان را بر سر و چادرش ریخت که زیر خاک پیدا نبود و مرتب از خدا طلب صبر میکرد، زبان به خاک میزد و از خاک طلب صبر و تحمل میکرد. مادرم اسحق را صدا میکرد: اسحق، شهربانو، خدیجه، ابراهیم، فرحناز کجایید! برادرتان شهید شد. امشب آرام نخوابید اسماعیل در قبرستان تنهاست. اسحق کمرت شکست برادرت رفت.
این کتاب را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.