کتاب زندان الرشید: خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار علیاضغر گرجیزاده
مقدمه زندان الرشید:
از خردادماه سال ۱۳۹۰ کار روی متن را شروع کردم. کلمهها و جملهها را دانه دانه از دل ضبط صوت بیرون میکشیدم. روی میآوردم تا این خاطرات کامل شود. گاهی که افتادگی یا نقصی داشت آن را با آقای گرجیزاده در میان میگذاشتم و او هم از دیگر فرماندهان میپرسید و جاهای خالی یا مبهم پر و اصلاح میشد.
جمعوجور کردن حجم زیاد خاطرات و تدوین نهایی متن تا پایان سال طول کشید و پس از چهار بار بازنویسی آن را تحویل دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری دادم. وارد سال ۱۳۹۱ شده بودیم.
کار خاطرات در این دفتر هم کمافتوخیز نبود. آقای سرهنگی متن را دوبار خوانده و نکتههایی را مطرح کرده بود و…
کتاب زندانالرشید خاطرات همکلاسی دوران ابتدایی و همشهریام، علیاضغر گرجیزاده، است.
بخشی از کتاب زندان الرشید:
نمیدانم چه اتفاقی افتاد که یکمرتبه از خواب بیدار شدم. وقتی با تاریکی کامل مواجه شدم، وحشت کردم. یک لحظه فراموش کردم که کجا هستم. بلافاصله به یاد آوردم در میان عراقیها گیر افتادهام. خدا را خیلی شکر کردم که زود از خواب بیدار شدم. نگاهی به آسمان انداختم. پهنای آسمان پر از ستاره بود. شروع کردم به شمارش آنها. هر چه میشمردم تمام نمی شدند.
به ستاره ها گفتم: « از صبح تا الان چرا یک مرتبه اینطوری شد؟»
جزیره را تاریکی فراگرفته بود. دیگر خبری از تردد ماشینها، پرواز هلیکوپترها و بمباران شیمیایی نبود. سکوت همه جا سایه گسترده بود. چشمهایم جایی را نمیدید. حواسم متوجه عراقیهایی بود که در نزدیکی آنها به سر میبردم تاریکی شب دلهرهآور بود. از خدا خواستم به من قوت قلب بدهد و مرا در آن وانفسای تنهایی رها نکند. ساعت از ده شب گذشته بود. داشتم آسمان را نگاه میکردم و با خود میگفتم: «دیشب کجا بودم و امشب کجا هستم!»
عصر روز قبل، بعد از چند جلسه با فرماندهان یگانها، وقتی اذان مغرب از بلندگوی تبلیغات قرارگاه پخش شد، وضو گرفتم و…
کتاب زندان الرشید را به همراه تخفیف ویژه از انتشارات آثار برات خریداری کنید.