درباره ی کتاب :
سیندرلای گناهکار اثر آنتا ول
آن شاهزاده مال من است.
البته هنوز خبری نیست، ولی من به دستش می آورم. همین طور قصرش را. کل قلمرویی را که بر آن فرمانروایی می کند! همه ی اینها مال من خواهند شد. بعد این موفقیت ها را نشان خواهرهای ناتنی ام می دهم. اما آن ها حتی ذره ای از ثروتم را نخواهند چشید. کور خوانده اند.
مشکل این جاست که برای چنین کارهایی باید به قدر کافی جادوی سپید به دست بیاورم و برای این کار هم لازم است که آدم خوبی باشم. و من از خوب بودن بیزارم.
در سیندرلای گناهکار تمام کسانی که در سیندرلای کلاسیک بودند، در اینجا نیز حضور دارند مثل شاهزاده ، نامادری خبیث، خواهران ناتنی بد ذات، کفش شیشه ایی. این داستان از زبان سیندرلایی است که قصد دارد ملکه ی بعدی باشد.
بخشی از کتاب سیندرلای گناهکار :
نامادری مرا به اتاق نشیمن فرا می خواند.
بارها تلاش کرده است که او را مادر صدا کنم، یا کنتس، یا حتی اسمش الیرا را صدا کنم. اما من همچنان به او می گویم نامادری. تا هر دو یادمان بماند که دقیقا او چه نسبتی با من دارد: او غریبه ای است که باید زیر پاهایم له بشود.
همین که به قدر کافی جادوی سپید به دست بیاورم، او را مثل سوسکی زیر کفشم له می کنم. تا صدای خرچ خرچ له شدن استخوان هایش را بشنوم.
وارد اتاق نشیمن میشوم. تقریبا همه جایش سفید است. پرده های توری، مبل های مخملی، فرشی که کف اتاق پهن است. به نظرم نامادری به این دلیل رنگ سفید را انتخاب کرده که تمام لکه ها و کثیفی ها را به خوبی نشان دهد. همیشه ی خدا لکه ای هست که مجبور شوم بروم و بسابمش.
نامادری می گوید: «سلام عزیزم.» با این که با من مثل کلفت ها رفتار می کند، اما اصرار دارد مثل دخترانش به من هم بگوید «عزیزم». احتمالا نامادری گفتن های مرا به این شکل تلافی می کند. بهتان قول می دهم که من عزیز هیچ کسی در این دنیا نیستم.
تکه کاغذ درازی را بین انگشتان ظریفش می گیرد. پایین طومار به طرف بالا پیچ خورده و می توانم نشان سلطنتی را پایین کاغذ ببینم. از طرف پادشاه است.
نامادری می گوید: «به نظر میرسه که شاهزاده به مهمانی ترتیب داده.»
می گویم: «که این طور.» اما واقعا دلم میخواهد بگویم، خب که چی؟ شاهزاده اگر هر فصل چند تا مهمانی ترتیب ندهد که روزش شب نمی شود. او هلاک مهمانی و این چیزهاست.
سیندرلای گناهکار اثر آنیتا ول ترجمه ی پریا حسن زاده توسط انتشارات عطر کاج به چاپ رسیده است.
بخشی دیگر کتاب ( سیندرلای گناهکار ) :
به مدت یک هفته هیچ اتفاقی نمی افتد. همه چیز مثل قبل است: من کارهای خانه را انجام می دهم؛ نامادری به ندرت با من حرف می زند؛ لونی با حرص می گوید که چقدر در مهمانی آن شب زشت بودم. البته می دانم که این ها را از روی حسادتش می گوید. با این که معلوم شد شاهزاده آدم عوضی ای بوده اما او باز هم ناراحت است که چرا من انتخاب شده ام و او نه. خوک احمق. اصلا ای کاش شاهزاده او را انتخاب می کرد!
مدام خودم را در آینه بررسی می کنم، اما از زیبایی ام کم نشده. ای کاش جادوی سپید داشتم تا بتوانم خودم را عوض کنم. مثلا مدتی چاق و فربه بشوم. اما پارچ بلورین خالی است و در گنجه ی طبقه ی بالاست و درش هم قفل است. از اضطراب خیلی حساس و عصبی شده ام، به طوری که اگر هم با این همه کاری که می کنم ذره ای جادوی سپید به دست بیاورم، به خاطر اخلاقم همه اش می پرد.
فرشته ی دیوانه را هم صدا نمی زنم. امکان ندارد. او خائن و بد ذات است. مگر قرار نبود که جادوی سپید، زندگی را شیرین تر و راحت تر کند؟
امیدوارم هر جا که هست از دود پیپیش خفه شود. اگر دوباره جلوی چشمم ظاهر شود، پیپش را توی گوشش فرومی کنم.
کسی که باعث می شود حسابی عقلم را از دست بدهم مودی است. دارم ردپای گل آلودی را از روی فرش سفیدی که در اتاق نشیمن است می سابم که وارد اتاق می شود و روی مبل ولو میشود که مثلا کتاب بخواند. صفحاتش را ورق می زند بدون این که نگاهم کند.
کتاب سیندرلای گناهکار از زبان قسمت تاریک او است.
بخش آخر ( سیندرلای گناهکار ) :
آیا پیروز شدم؟ آیا باختم؟ راستش هنوز خودم هم نمی دانم. دنیای پیچیده و عجیبی است. دنیایی که در آن گاهی بدترین اتفاقی که ممکن است برایت بیفتد این است که آرزوی همیشگی ات برآورده شود.
جشن عروسی بسیار باشکوه بود. انگار همه از سرتاسر کشور آمده بودند تا به من خوشامد بگویند. من از بالای آن پله های هلالی به مردم بیرون قصر معرفی شدم. بعضی از چهره ها را توانستم تشخیص بدهم. آنها از محله ی خودمان بودند. از حسادتشان کیفور می شدم.
ناخواهری هایم حضور نداشتند. آنها را بالای برجی حبس کرده ام تا ببینم می خواهم چه بلایی سرشان بیاورم. شاید ده یا بیست سال آینده فهمیدم که با آنها چه کار کنم.
دیگر دیر وقت است. تقریبا نیمه شب شده. در اتاق خواب اشرافی ام تنها هستم و دارم در آینه نگاه می کنم. پیراهن سیاه جدیدی دارم، همین طور هم یک تاج نقره ی جدید. اما دیگر خبری از کفش های بلورین نیست. آنها بدشگون بودند به نظرم.
آینه بزرگ و عمودی است و قاب طلایی دارد. بنا به دلایلی، وقتی در آن خود را نگاه می کنم حس بهتری پیدا می کنم. انگار این آینه من را می شناسد. می دانم عجیب به نظر می رسد، اما حتی وقت هایی که در قسمت های دیگر قصر هستم هم باز می توانم آینه را حس کنم که مرا فرا می خواند تا باز مقابلش بایستم.
این سیندرلا دوران کودکی شما نیست، سیندرلای گناهکار نمونه ای تاریک از افسانه ی کلاسیک است.
کتاب سیندرلای گناهکار را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم :
سیندرلای گناهکار را به کسانی که فانتزی های دارک و تاریک دوست دارند پیشنهاد می کنیم.
PDF کتاب سیندرلای گناهکار
کتاب سیندرلای گناهکار زا به همراه تخفیف ویژه از ما خریداری کنید.