کتاب قرار بی قرار خاطرات شهید مصطفی صدرزاده، از مجموعه مدافعان حرم و نوشته فاطمهسادات افقه است.
درباره ی کتاب قرار بی قرار :
مقدمه کتاب
روایت تو از معراجت شروع شد. از وقتی که پیکرت آمد. و مادرت روز معراج آرام چادرش را روی صورت کشید. و با دستانش نرم نرمک ریش و گونه هایت را نوازش کرد.
پدرت اما … کوه میان نوازشهای مادر. دست همسرت برای کمک آمد. تا آرام موها و گونه هایت را برای آخرین بار لمس و با دست شانه شان کند.
خواهرت هم حال غریبی داشت. بغضش را فرومی خورد. تا تصویر آخر تو برایش همیشه زنده بماند.
برادرت محمد حسین پیکرت را در آغوش کشید. و با چشمانی سرخ از گریه با تو وداع کرد. وقتی سرش را روی سینه ات گذاشت انگار کمی از آرامش ابدی ات را به جانش ریختی. حال مرتضی برادر کوچکت هم نگفتنی است.
آن روز چیزی میان درد و ترس از نبودنت در چشمانش دو دو میزد. روز معراج غوغایی بود.
به تو قبل از کوچت قول نویسندگی از شهدای گردان عمار در سالهای دفاع مقدس را دادم. اما چرخ زمانه آن قدر غریب چرخید. که نوشتن را از تو شروع کردم.
بخشی از کتاب قرار بی قرار :
سلام بر ابراهیم
وقتی که پسر عمویم وحید صدر زاده شهید شد، نه ساله بودم. در سالهای جنگ یکی از کارهای ما این بود که دست در دست مادرمان راهی تشییع جنازه شهدا شویم. و به خانواده هایشان سر بزنیم. این فضا و حس و حال در من ماندگار شد.
بزرگتر که شدم و جنگ تمام شد، بازهم دنبال شهدا بودم. اما به طریق دیگری. با مطالعه کتابهایی که درباره شان بود. یا با بهشت زهرا علیها دیدارم را با شهدا تازه میکردم.
یک بار مثل همیشه مصطفی برای دیدن مادر و پدرم به خانه مان آمد. می دانست من به کتاب زندگی نامه شهدا علاقه مندم. به اتاقم آمد و بی مقدمه پرسید:
«عمه جان کتاب ابراهیم هادی رو خوندی؟»
سر تکان دادم و گفتم «نه!»
نگاهی به کتابخانه ام کرد. و دستی روی کتابهایم کشید و گفت:
«حتماً این کتاب رو بگیر و بخون. جاش اینجا خالیه.
از نمایشگاه کتاب سلام بر ابراهیم را خریدم. و شروع به خواندنش کردم. اما به نظرم کتاب آن حس و حالی را که از خواندن روایت زندگی سایر شهدا به من منتقل میکرد نداشت…
کتاب قرار بی قرار را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.
پیشنهاد کتاب های دیگر