کتاب لشکر خوبان: خاطرات مهدی قلیرضایی به کوشش معصومه سپهری
این خاطرات روایتی صریح و صادقانه از تلاش یک نوجوان تبریزی برای اعزام به جبهه و سپس قصه ورودش به واحد اطلاعات لشکر ۳۱ عاشورا و حضور در صحنههای شناسایی و عملیاتهایی چون والفجر مقدماتی، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵، بیتالمقدس ۲و ۳ و صاد بود.
حوادثی که راوی یکبهیک از سر میگذارند هر یک او را آبدیده تر میکرد.
این کتاب زحمات جوانان رشید وطن را که به خاطر اسلام و ایراناسلامی، جان و جوانیشان را فدا کردند زنده نگه میدارد.
خرید کتاب لبخندی به رنگ شهادت…
بخشی از کتاب لشکر خوبان:
اشهد ان لا اله الا الله …
معنی این شهادتها و اینکه هیچ خداوندی جز او نیست را با خون و گوشتم درک میکردم. اذان ظهر بود. چه میچسبید ترنم زیبای اذان را شنیدن. بیدار شدم. خورشید در سقف آسمان ایستاده بود. از سنگر بیرون رفتم. فهمیدم که از طرف لشکر به آقا حمزه سپردهاند. او دو گوسفند برای قربانی به مناسبت بازگشت موفق بچهها از شناسایی به مقر واحد آورده است. بعد از نماز ظهر، بچه ها کمک کردند و گوسفندها را سر بریدند و آقا حمزه دست به کار پخت گوسفندها شد.
من قبل از هر کاری سراغ لباس غواصیام رفتم. لباس و سلاحم را شستم. بعد با اصغر آقا برای نوشتن گزارش شناسایی دیشب، یک جا نشستیم. کریم فتحی هم با لبخند آمده بود. به من که رسید، گفت: «دیگه قیافه نمیگیری که؟!»
نه دیگه… توبه کردم!
هر دو خندیدیم. ناهار را در رسولآباد خوردیم. بعد از نوشتن گزارش شناسایی، به سوی قجریه که مقر گردانها بود، حرکت کردیم.
فردای آن روز برای رفتن به آموزش آماده شدم و…
کتاب لشکر خوبان را به همراه تخفیف ویژه از انتشارات آثار برات خریداری کنید.