کتاب علمدار زندگینامه سید مجتبی علمدار است.سید مجتبی فرزند سید رمضان در سحرگاه بیست و یک ماه رمضان و در یازدهم دی ماه سال ۱۳۴۵ در شهر ولایتمدار ساری و در خانه ای که با عشق به اهل بیت اسلام مزین شده بود، دیده به جهان گشود. پدرش کفاش ساده دل و متدینی بود که بیش از همه چیز به رزق حلال اهمیت میداد.
سید مجتبی دوران تحصیل را در مدارس زادگاهش سپری کرد سال ۱۳۶۲ و در ایام ،هنرستان که هفده سال بیشتر نداشت به ندای هل من ناصر حسین الا زمان، خمینی لبیک گفت و راهی جبهه شد. از کوه های سر به فلک کشیده غرب تا دشتهای تفدیده ی جنوب، همه ی عملیات ها حضور او برای فرماندهان و رزمندگان نعمت بود.
قدرت بدنی بالا شجاعت ایمان و تقوی و برخورد صحیح از او انسان کاملی ساخته بود. رفاقت و همراهی با انسان های وارسته ای نظیر شهیدان مردانشاهی و حسین طالبی نتاج و … بسیار در او تاثیرگذار بود.
سال ۱۳۶۶ به فرمانده ی گروهان سلمان از گردان مسلم لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد. این در حالی بود که تا این تاریخ چندین بار به شدت مجروح شده بود.
بعد از آن نیز به شدت مجروح و شیمیایی شد به طوری که طحال و قسمتی از روده هایش را برداشتند اما این اتفاقات باعث نشد از جمع با صفای رزمندگان جدا شود.
پس از پایان جنگ تا دو سال در واحد طرح و عملیات تیپ سوم لشکر در همان مناطق ماند. سید طی این دوران از لحاظ معنوی بسیار رشد کرد.
در دی ماه سال ۱۳۷۵ در سی امین سالگرد میلادش بر اثر عوارض شیمیایی درگذشت.
بخشی از کتاب علمدار
اراده
رضا علیپور
برای عملیات باید توسط کامیون ها تا محلی میرفتیم و از آنجا به بعد را پیاده میرفتیم. بین راه به بچه ها نگاه میکردم یک عده نماز مستحبی می خواندند. یک عده ذکر می گفتند. یک عده هم توی حال خودشان بودند، بعضی هم خوابیده بودند و استراحت میکردند.
اما ما همچنان در این فکر بودیم که چگونه آن چند نفر را راضی کنیم که نیایند ساعت ده و سی دقیقه از کامیون ها پیاده شدیم راهی به ذهنم رسید به صورت زمزمه و شایعه یک طوری به گوش برادرها رساندم که نمیتوانند بیایند.
یکی از آنها آمد و گفت چرا ما نمیتوانیم بیاییم؟!» گفتم راه خیلی دشوار است جاده کوهستانی است و اصلا ماشین رو نیست خود ما هم چند شب قبل وقتی از شناسایی برمی گشتیم دیدیم.
که چند نفر به علت سختی راه و سرمای شدید به شهادت رسیدند. خلاصه به هر طریقی بود آنها را راضی کردیم تا در عقبه بمانند. کاروان عشق با شور خاصی به حرکت افتاد همه با صلوات و ذکر تسبیح خداوند به راه افتادیم.
ساعت شش صبح به شیار وشکناق رسیدیم، یعنی حدود هشت ساعت پیاده روی نماز را خواندیم و کمی صبحانه خوردیم.
حضور در جنوب
اوایل سال ۱۳۶۳ بود بعد از اتمام حضور در منطقه کردستان به خوزستان آمدیم از جاده اندیمشک به سمت اهواز رفتیم. در میانه راه به سمت چپ دور زدیم تا اینکه به اردوگاهی به نام هفت تپه رسیدیم. هفت تپه منطقه بسیار وسیعی با تپه های کوتاه بود.
چادرهای گردان ها با فاصله از هم ایجاد شده بود. ما با تعجب به اطراف نگاه میکردیم روز ما به همراه سید پا در سرزمینی نهادیم که تا پایان جنگ خلوتگه عاشقان خدا شده بود پ. آری هفت تپه در قیامت شهادت خواهد داد که بسیجیان مظلومش چگونه در نماز شب ها و خلوت عاشقانه از خوف خدا اشک میریختند و ناله غربت سر میدادند.
ما وارد زمینی شدیم که برای بسیجیان لشکر ۲۵ کربلا آماده شده بود. تا دل های آنها را کربلایی کند .بند تعلقات از پای آنان بگشاید. سید مجتبی به گردان امام حسین الا وارد شد.
در این گردان به سمت تیربارچی مشغول انجام فعالیت شد. فرمانده این گردان سردار شجاعی به نام صمد اسودی از دلاوران خطه ی گلستان بود. سید مجتبی در سال ۱۳۶۳ در چندین منطقه ی پدافندی و عملیاتی به همراه این گردان حضور داشت.
در سال ۱۳۶۴ دوره آموزشی غواصی را سپری کرد. گردان های لشکر همگی خود را برای حضوری مقتدرانه در عملیات آبی خاکی والفجر ۸ آماده می کردند.
فهرست کتاب علمدار
- از تبار آسمان
- زندگینامه
- حسینیه و اذان
- نوجوانی و جوانی
- اعزام
- کردستان
- شوخ طبعی
- حضور در جنوب
- کربلای شلمچه
- گروهان سلمان
- فرمانده واقعی
- سرباز امام زمان
- یاران شهید
- تزکیه نفس
- شب مردان خدا
- شخصیت
- شناسایی
- اراده
- پایان جنگ
- میعاد با روح خدا
- ادامه…
کتاب علمدار را به همراه تخفیف ویژه ی آثاربرات خریداری کنید.