کتاب آقا محسن
درباره ی کتاب آقا محسن
کتاب آقا محسن در یک نگاه ۲۱ تیرماه سال ۱۳۷۰ پسرهای زیادی در ایران به دنیا آمدند، اما یکی از آنها ۲۶ سال بعد باعث سربلندی همه ی ایرانی ها شد. محسن حججی در شهر نجف آباد به دنیا آمد و تا آخر عمر در همانجا زندگی کرد. پدرش راننده ی تاکسی بود و مادرش خانه دارد. در کنار آنها بزرگ شد و از آنها دین و اخلاق را فرا گرفت. از کودکی نماز و روزه را شروع کرد و منتظر سن تکلیف نماند. در همان دوران کودکی وقتی پدر و مادر سحر ماه رمضان بیدارش نمی کردند، بدون سحری روزه میگرفت. قرآن را هم خیلی زود یاد گرفت و معمولا در مدرسه سر صف قرآن می خواند.
راهنمایی که بود با مؤسسه ی شهید کاظمی به اردوی راهیان نور رفت. از اردو که برگشت، تصمیم گرفت با مؤسسه همکاری کند. البته روزهای اول ارتباطش خیلی قوی نبود، حتی مدتی با مؤسسه قطع رابطه کرد، اما دوباره فعالیت هایش را از سر گرفت. بعد از اینکه امام خامنه ای از فعالیت های مؤسسه برای ترویج کتاب خوانی تقدیر کرد، محسن تصمیم گرفت همه ی توانش را بگذارد برای ترویج کتاب و کتاب خوانی شهید حججی از تنبلی و راحت طلبی بیزار بود. با اینکه می توانست سربازی اش را در نجف آباد باشد، به پیشنهاد خودش او را به پادگانی در دزفول فرستادند. از سربازی که برگشت ازدواج کرد.
به خاطر علاقه اش به شهادت مدتی بعد از ازدواج شغل پاسداری را انتخاب کرد. بعد از اینکه داعش به سوریه حمله کرد، با التماس اسمش را در لیست متقاضیان دفاع از حرم نوشت و راهی سوریه شد. آقا محسن بعد از دو بار اعزام به سوریه، در دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ به دست داعشی ها اسیر شد و دو روز بعد به شهادت رسید.
مزایای خرید از فروشگاه آثار برات
- *تخفیف ویژه ی* کتابفروشی آثار برات
- ارسال مطمئن
بخشی از کتاب آقا محسن
خمپاره
با دوستان پاسدارش به کمک مردم سوریه رفته بودند و با داعشی ها می جنگیدند تا آنها نتوانند مردم را بکشند. یک روز محسن با دیگر رزمنده ها برای نجات روستای “سابقيه” از دست داعش عملیات کردند. بعد از چند ساعت درگیری، داعشی ها از روستا عقب نشینی کردند. محسن با دوستش تانکشان را پشت یک خانه مخفی کردند تا بعد از باز شدن راه، جلوتر بروند.
همان طور که دشمن پشت سر هم گلوله و خمپاره شلیک می کرد وقت نماز ظهر شد. محسن بدون ترس از گلوله ها، گوشه ای به نماز ایستاد. دو تا پاسدار اعتراض کردند که الان چه وقت نماز خواندن است؟ خیلی آرام جواب داد:
«شما کاری به من نداشته باشید، هر کس میترسد الان نماز نخواند.» نمازش که تمام شد رفت داخل تانک. قرآن جیبی اش را در آورد و شروع کرد به قرآن خواندن. همان طور که قرآن می خواند ناگهان جلوی آنها گردوخاکی بلند شد. با دوستش از تانک بیرون آمدند. خمپاره ای رفته بود داخل زمین، اما منفجر نشده بود و هنوز از پڑه های عقبش دود بیرون می آمد. محسن نگاهی به خمپاره کرد و با خنده گفت: «چه میشد اگر منفجر میشدی تا ما هم شهید بشویم؟!»
***
بیمار اگر دارویش را فراموش کند، خوب نمی شود. پلیس اگر حواسش پرت شود، دزدها اموال مردم را می دزدند. راننده اگر خوابش ببرد، تصادف می کند. مسافر اگر فراموش کند که در سفر است، به مقصد نمی رسد. ما انسان ها نیز در این دنیا مسافریم و به سوی خدا در حرکت هستیم. کارها و سرگرمی های دنیا باعث فراموشی مقصد می شوند…
فهرست کتاب آقا محسن
- در یک نگاه
- آقا محسن
- خمپاره
- غیبت ممنوع
- سرزمین موج های آبی
- شب پیروزی ها
- تخت فولاد
- لباس نوکری
- توپ بازی
- بچه های حاج احمد
- وسط اذان
- پلیس
- دوغ خنک
- حاج احمد
- کولر
- جریمه
- سیزده به در
- اردوی جهادی
- الاغ موجی
- ماشین آجر
- برای پسرم
- خودآزمایی
این کتاب را به همراه تخفیف ویژه ی آن از کتابفروشی آثار برات خریداری کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.