انسان در جست و جوی معنا اثر فرانکل اثری شناختی درباره ی درک وجود انسان. اثری عمیق درباره ی خودشناسی و انسان شناسی.
درباره ی کتاب انسان در جست و جوی معنا اثر فرانکل:
نقش لوگوتراپیست وسعت به میدان دید بیمار است. تا آنجایی که معنی و ارزش ها در میدان دید و حیطه خود آگاه بیمار قرار دارد.
کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونه ای خواهد ساخت. رنج وقتی معنا یافت، معنایی چون گذشت و فداکاری، دیگر آزار دهنده نیست.
لوگوتراپی با در نظر گرفتن گذرایی هستی و وجود انسانی به جای بدبینی و انزوا، انسان را به تلاش و فعالیت فرا می خواند. اگر رنج را شجاعانه بپذیریم تا واپسین دم، زندگی معنی خواهد داشت.
پس می توان گفت معنای زندگی امری مشروط نیست، زیرا معنای زندگی می تواند حتی معنی بالقوه درد و رنج را نیز در بر گیرد.
در کتاب انسان در جست و جوی معنا اثر فرانکل ما با هسته مرکزی اگزیستانسیالیسم رویاروی می شویم که اگر زندگی رنج بردن است، برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت.
لوگوتراپی روشی است که کمتر به گذشته توجه دارد، و به درون نگری هم ارج چندانی نمی نهد، در ازای توجه بیشتری به آینده وظیفه، مسئولیت، معنی و هدفی دارد که بیمار باید زندگی آتی خود را صرف آن کند.
دربارهی ویکتور فرانکل (انسان در جست و جوی معنا اثر فرانکل)
ویکتور فرانکل با نام کامل ویکتور امیل فرانکل در ۲۶ مارس ۱۹۰۵ در وین متولد شد.
فرانکل یکی از بازماندگان اردوگاههای کار اجباری آشویتس و داخاو است.
او روانپزشک و عصبشناس اتریشی بود که به دلیل یهودی بودن، سالها در اردوگاههای کار اجباری، زندانی بود. فرانکل پدر و مادر، نامزد و برادرش را در اردوگاههای کار اجباری از دست داد و همین به او انگیزهای داد تا معنایی برای زندگی کردن پیدا کند.
بعدها، با آزمایش این طرح بر روی مراجعانش، معنادرمانی را طراحی کرد.
ویکتور فرانکل مدتی بعد از جنگ جهانی دوم سخنرانی در شهر وین داشت.
بعد از مدتی این سخنرانی به یکی دیگر از کتابهای او یعنی انسان در جست و جوی معنای غایی، تبدیل شده است.
جملاتی از انسان در جست و جوی معنا اثر فرانکل
هزار و پانصد نفر طی چندین شبانهروز سفر میکردند، در هر واگن ۸۰ نفر را چپانده بودند و هر نفر روی باروبُنهی خود که تنها دارایی به جا ماندهاش بود دراز میکشید.
این واگنها آنقدر پر بود که فقط در قسمت بالای پنجرهها روزنهای برای ورود نور خاکستریرنگ سپیدهدم به چشم میخورد.
همهی افراد انتظار داشتند که قطار به کارخانه اسلحهسازی برسد و این مکان جایی بود که همهی ما را به بیگاری میکشیدند. لیکن ما نمیدانستیم که آیا هنوز در سیلهزی۶ هستیم، یا به لهستان رسیدهایم.
بوق قطار صدای دلخراشی برآورد. انگار نالهی دردناک و ترحمآمیز کسی بود که به سوی فنا و نیستی در حرکت است.
سپس قطار خط عوض کرد و معلوم بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک میشود.
ناگهان فریاد اضطراب مسافران به گوش رسید، «تابلو آشویتس». بله آشویتس، با شنیدن این نام نفسها در سینهها حبس شد.
اتاقهای گاز، کورههای آدمسوزی، و کشتار دستهجمعی. قطارآن چنان آهسته و با تأنّی در حرکت بود که گویی میخواست هراس را در دل مسافران پرورش دهد و لحظههای هراسانگیز نزدیکشدن به «آشویتس» را طولانیتر سازد.
اندک اندک در آن سپیدهدم، دورنمایی از آن اردوگاه هراسانگیز نمایان گردید.
با برج ساعت و نورافکنها و ردیفی از سیم خاردار با برق فشار قوی و صفهایی دراز از زندانیان ژولیده و اندوهگین که در کورهراهی قدم میزدند و ما نمیدانستیم که به کدام سو در حرکت هستند.
صدای گوشخراش سوتهای فرمان و نعرهی نگهبانان گاه و بیگاه به گوش میرسید و ما از این فریادها هیچ سر در نمیآوردیم.
کتاب انسان در جست و جوی معنا اثر فرانکل را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.