کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ است. داستان جوانی که تلاش کرد و صفر تمام آرزو های خودش را ساخت.
درباره ی کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن :
موضوع کتاب:
این متن حاصل گفت و گو های نگارنده و نوید نجات بخش و دیدارهای مکرر من از بهیار صنعت سپاهان در سال ۱۳۹۵ است. ولی این متن در این سال ها توفیق نشر نمی یافت تنها به یک دلیل.
نوید نجات بخش نگران بود که این متن در پی بت سازی از او و برجسته کردنش باشد. در این سال ها، مدام تکرار می کرد نوید نجات بخش اهمیتی ندارد. این مسیر است که اهمیت دارد. مسیری که نوید نجات بخش با پیمودنش توفیقات زیادی به دست آورده است. پس باید از مسیر گفت.
من این سالها تلاش کردم او را قانع کنم که آن مسیر، بدون تجربه های شخصی نوید نجات بخش، می شوند یک مشت تعاریف و مفاهیم و کلیات که همه جا گفته می شود. ولی کسی به آن ها اطمینان نمی کند.
کسی درک مشترکی از آن ها ندارد و اگر نبود تاکید رهبر انقلاب در روایت فتوحات اقتصادی و علمی و صنعتی، شاید همه توضیحات من بی اثر می ماند. پس اگر جایی بیش از اندازه به وی پرداخته شده است، حاصل ناتوانی نگارنده در روایت مسیر بوده، نه خواسته نوید نجات بخش.
تندتر از عقربهها حرکت کن میتواند برای دانشجوهیان، مدیران اقتصادی و فرهنگی، استادان دانشگاه، شرکتهای صنعتی جذاب باشد و نقطه عطفی در پرشتابتر شدن حرکت رو به جلوی آنها ایجاد کند.
بخشی از کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن:
راهنمایی که بودم، یک کیف داشتم که بیشتر به توبره شبیه بود. ظرف غذا و توپ فوتبال را میگذاشتم تهش و کتابهایم را میگذاشتم کنارش.
مدرسهمان خیابان مرداویج بود و تا خانهمان توی خیابان مسجد سید، خیلی راه بود که بخش زیادیاش را پیاده میرفتم. بعدازظهرها هم کلاس داشتیم و چون راهمان دور بود، ظهر مدرسه میماندیم. توی مدرسه، یک زمین هندبال بود که هرکس زودتر میرسید، میتوانست بایستد بازی. بیشتر وقت آن دوره به بازی فوتبال گذشت.
توی مدرسهمان، بسیج دانشآموزی هم بود که مسئولش معلم علوممان بود. برایمان دورههایی گذاشته بودند تا با اسلحه آشنا شویم. یک روز هم قرار بود برویم مانور. روز قبلش گفتند بیایید، میخواهیم برویم گونی پر کنیم.
گونیها را از خاک اره پر میکردیم تا با آن سنگر درست کنیم. اینطوری سبکتر بود و جابهجاییاش برای ما که جثههایمان کوچک بود، راحتتر بود. بسیج آن روزها توی خیابان توحید بود.
ما با چند تای دیگر از بچهها رفتیم توی یک نجاری و گونیها را پر کردیم. بعد آمدیم پایگاه بسیج که گونیها را خالی کنیم. درِ پایگاه را بستند و گفتند امشب همین جا بخوابید.
کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.