خیابان ۲۰۴ کاری از کاردانی که از جمله طلبههایی است که پا به عرصه نویسندگی گذاشته، در این اثر کوشیده تا راوی صادقی باشد از حادثه دلخراش منا در سال ۱۳۹۴ در جریان انجام مناسک حج رخ داد.
درباره ی کتاب خیابان ۲۰۴
«خیابان ۲۰۴» به سبک کارهای مستندنگاری، به سراغ اولین شاهدان ماجرا رفته تا آنچه را که در آن روز رخ داده بدون واسطه روایت کند. کتاب در واقع مجموعهای است از روایت شاهدان عینی از فاجعهای که هنوز بعد از گذشت قریب پنج سال، چرایی وقوعش برای بسیاری روشن نیست.
«خیابان ۲۰۴» جزو معدود آثاری است که درباره فاجعه منا از زبان شاهدان عینی آن نوشته شده است. نویسنده برای تکمیل کار خود تنها به خانواده شهدا بسنده نکرده و برای اولینبار پای صحبت تیم تفحص شهدا در عربستان نیز نشسته است؛ روایتی دسته اول از اولین شاهدان ماجرا که به گفته نویسنده در آن روزها با صحنههای تکاندهندهای مواجه شدهاند و حتی بعضی از آنها، تا مدتها برای کاهش فشارهای عصبی از قرص استفاده کردهاند.
کاردانی پیش از این با آثاری مانند «زن آقا» به عنوان یک نویسندهای که به دنیای نویسندگی حرفهای نگاه میکند، به مخاطب معرفی شد. او در آن اثر با استفاده از تجربیات خود داستانی متفاوت از دنیای طلبگی به نمایش گذاشت.
اما کار جدید او فضایی کاملاً متفاوت با اثر قبلیاش دارد. نویسنده در «خیابان ۲۰۴» تلاش کرده تا بدون شرح و تفصیل معمول در خاطرهنگاریها و ورود به دایره گسترده توصیف و … یک روایت ساده اما تکاندهنده از این ماجرا ارائه دهد. به نظر میرسد سادگی این روایتها بر تأثیرگذاری آن نیز بیشتر میافزاید و مخاطب اطمینان مییابد که نویسنده بدون متکی شدن به کلمات و بیآنکه بخواهد از واژهها سودجویی کند، او را به دل ماجرایی غمانگیز میبرد که با وجود گذشت پنج سال، هنوز برای بسیاری داغش تازه است.
بخشی از کتاب خیابان ۲۰۴
«یک نفرشان هم مدام توی بلندگو میگفت: «ارجاع» یعنی برگردید. از کجا باید برمیگشتیم؟ راهی برای برگشتن نبود. از انتهای خیابان هم مدام جمعیت به داخل تزریق میشد.اوضاع داشت بغرنجتر میشد. صدای نالهها و استغاثهها بلندتر شده بود.
خیلیها از کشورهای دیگر این سفر را خانوادگی میآیند. با بچههای کوچکشان حتی. بعضیها التماس میکردند به بچهشان کمک کنیم، پسری نشسته بود بالای سر پدرش و بادش میزد. به زبان عربی التماس میکرد به او کمک کنند.اقبال جمعیت برای بالا رفتن از چادرها بیشتر شده بود. خیلیها با هزار بدبختی تا نیمه خودشان را میکشیدند و همان دم که باید میرفتند روی سقف چادرهای سفید؛ کم میآوردند.
خم میماندند روی نردههای فلزی داغ و گاهی تیز. تعادلشان را از دست میدادند. میافتادند پایین روی جسد زواری که کمی قبل از آنها برای این کار تلاش کرده بودند و ناکام مانده بودند. کافی بود یکی از آنها که داشت از چادرهای پشت سرم بالا میرفت بیافتد روی من… »
این کتاب خیابان ۲۰۴ را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.