مثل ما مثل ماه پیامبر تبر آتشین داستانی درباره ی حضرت ابراهیم. این مجلد جلد دوم مجموعه کتاب پیامبران اولوالعزم است. این مجموعه کتاب داستان هایی از مردان بزرگ است که تاریخ را تغییر داده اند.
درباره ی کتاب مثل ما مثل ماه پیامبر تبر آتشین
این کتاب با لحنی کودکانه درباره ی داستان های حضرت ابراهیم است. همچنین این کتب با تصاویر بسیار زیبا کودکان را به دنبال کردن این داستان ها ترغیب می کنند.
داستان هایی از صبر، مهربانی، دوستی با خدا و…
این جلد کتاب، جلد دوم کتاب از این مجموعه کتاب است که به داستان بت شکنی حضرت ابراهیم، ابراهیم و نمرود و … می پردازد.
فهرست کتاب
- دوست خوب خدا می آید
- دوست خدا و غار تاریک
- دوست خدا و بت های سنگی
- خدای ستاره و ماه و خورشید
- دوست خدا و بت بزرگ
- دوست خدا و گلستان آتش
- دشمن خدا و پشه ی لنگ
- دوست خدا و مهمان های آسمانی
- دوست خدا و قوچ طلایی
- ابراهیم نزد دوست می رود
بخشی از کتاب مثل ما مثل ماه پیامبر تبر آتشین
دوست خدا و بتهای سنگی
وقتی سرباز روی کوه بود فرشته پیش ابراهیم می آمد. وقتی سرباز نبود، تونا از کوه بالا میرفت .ابراهیم فکر میکرد فرشته همان مادرش است. او شیر میخورد و بزرگ میشد.
ابراهیم بزرگ شد لب باز کرد. خندید تا فرشته را دید گفت: «ماما» وقتی هم تونا می آمد او فکر میکرد که تونا و فرشته یکی هستند.
میگفت:«ماما».
وقتی تونا می رسید ابراهیم میخزید و خودش را بغل او می انداخت. ابراهیم میتوانست روی دست و پا راه برود. اما تونا جرات نداشت پسرش را از غار بیرون ببرد. چون سربازها همه جا بودند. توی شهر؛ سر هر کوچه؛ جلو هر خانه توی دشت روی کوه اما همه از دوست خدا بی خبر بودند.
ابراهیم بزرگ و بزرگتر میشد راه میرفت. صحبت میکرد. ولی خانه ی او غار بود. از آن طرف نمرود فکر میکرد همه ی پسر بچه ها را نابود کرده است.
دشمنش را کشته است. سرانجام سربازها به قصر برگشتند و شهر آرام گرفت. یک روز بهاری ابراهیم از کوه پایین آمد. از میان گلها گذشت. همراه تونا به طرف خانه رفت پدرش تارخ را دید.
مادرش به قد و بالایش نگاه کرد و خندید پسرش بزرگ شده بود. نمرود هم نفهمیده بود. چند روز بعد پدرش فکر کرد پسرش را ببرد بازار تا کار کند و برای خودش مردی شود….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.