کتاب م م محمد اثر حداد پور جهرمی،جلد اول مجموعه دو جلدی
برای خرید جلد دوم م م محمد به این لینک مراجعه کنید.
خرید کتاب م م محمد اثر محمد رضا حداد پور جهرمی
درباره ی کتاب
این کتاب خلاصه ی پستی و بلندی های زندگی پسری است که پر بود از علاقه و خونگرمی و ارتباط با جامعه و دغدغه های عمومی.
اما با سد بزرگی روبه رو بود که مانند یک ترمز قوی، مدام مانع حکت او میشد.
اما رشدش را خیر! تا این که پس از سی و هشت سال، تصمیم گرفت آن تجارب و دغدغه ها را با دیگران به اشتراک بگذارد.
تا بگوید کسی که حتی در گفتن و تلفظ اسم خودش می ماند و به دشواری به جای این که بگوید «محمد» می گفت « م م محمد» توانست بالاخره از آن مراحل عبور کند.
همچنین تجربیات زیباتری را در زندگی اش بیازماید.
تصمیم گرفت اسم کتابش را م.م.محمد بگذارد تا مخاطبش در زمان خرید کتاب، حداقل برای یک بار هم که شده مجبور شوند مثل او حرف بزنند .
برای لحظاتی، مکث و تعجب و عکس العمل اطرافیانش را ببیند. زندگی را باید زندگی کرد.دیگر رمان ایرانی…
بنشینیم و غصه بخوریم که درها بسته شده و به چیزهایی دچار شده ایم که دست خودمان نبوده و نتیجه بگیریم که لابد خدا خواسته وارد اجتماع نشوم و سرنوشتم این است، چیزی جز توجیه تنبلی نیست.
اسم آن ایمان نیست، بلکه کور کردن استعدادها و به فریاد خود نرسیدن و تسلیم شدن است.
انسان تا زنده است باید بجنگد و زندگی کند و حال خوبش را بسازد و به خدا توکل داشته باشد.
بخشی از کتاب م م محمد :
یک روز وقتی از خواب بیدار شد احساس کرد جا تنگ است و نمی تواند مثل همیشه قد بکشد و خمیازه ای بزند و تکانی بخورد.
حتی کم کم داشت نفسش می گرفت و دلش می خواست برود بیرون، اما نمی توانست.
در میان چیزی مانند رختخواب گرفتار شده بود. نمی دانست کدام طرف سرش است و کدام طرف ته اش!
اندکی این طرف و آن طرف شد، اما دیدنه! نمی تواند جابه جا شود.
می خواست رختخواب را از روی خودش بردارد و نفسی بکشد، اما به همین راحتی نبود.
دیگر داشت حوصله اش سر می رفت. شروع کرد و با دست و پا زدن های محکم و زیاد، اطرافش را تکان داد.
متوجه بود که یک نفر از بیرون، مدام روی رختخوابش دست می کشد . صلوات می فرستد .
گاهی هم اظهار درد و ناراحتی می کند، اما نمی دانست به خاطر لنگ ولگدهای اوست که به آن روز افتاده است.
روضه ی خانگی منزل پدری
کربلایی و پدر و محمد جلو نشسته بودند. مادر و راضیه و خدیجه و نجمه و ملیحه هم با چادر نماز نشسته بودند ردیف بعدی. کربلایی داشت فرازهای پایانی حدیث کساء را می خواند. محمد دل توی دلش نبود که قرار است منبر برود و برای همه صحبت کند . با خودش می گفت : « اه ! چرا تموم نمی کنه ؟ ! چقدر لفتش می ده ! لابد بهش نگفتن سخنرانی ندارم …
بخش دیگری از کتاب م م محمد :
ترس )
شب ها اذیت و بازی های کودکانه محمد و ملیحه شدت می گرفت.
اسباب بازی خاصی هم نداشتند. با همان سه چهار تکه ای که با چوب و پارچه و پلاستیک سر هم کرده بودند بازیهای مختلف می کردند.
مغازه ای نزدیکی منزل پدری آنها بود که اسباب بازیهای فراوانی داشت.
شاید تا سن سه چهار سالگی منتها الیه آرزوی محمد این بود که یا در آن اسباب بازی فروشی کار کند .
یا صاحب قنادی باشد و بی حساب وکتاب شیرینی بخورد خوب یادش بود.
اسباب بازی مورد علاقه او تفنگ و شمشیر و حداکثر توپ پلاستیکی بود و اسباب بازی مورد علاقه ،ملیحه عروسک و پارچه های رنگی به خاطر همین، هیچ وقت به معنای واقعی کلمه هم بازی نبودند
چون به وسایل بازی یکدیگر علاقه ای نداشتند. اما چاره ای نبود و باید یک طوری سر می کردند و یک شب کمی بیشتر از سایر شب ها اذیت کردند…
کتاب م م محمد را به همراه تخفیف ویژه ی آن از انتشارات آثار برات خریداری کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.