کتاب وصایا نوشته ی مارگارت اتوود ترجمه ی منیژه ژیان در ۴۶۴ صفحه توسط انتشارات کتاب پارس به چاپ رسیده است.
کتاب وصایا اثر برجسته مارگارت النور اتوود، از پرفروشترینهای نیویورکتایمز و برنده جایزه من بوکر که در ادامه کتاب سرگذشت ندیمه نوشته شده، داستان زنی به اسم عمه لیدیا را روایت میکند که یکی از مقامات ارشد حکومت گیلیاد به شمار میرود و کارش نظم دادن به امور مرتبط با زنان است.
۳۵ سال پیش برای اولین بار رمان سرگذشت ندیمه منتشر شد. رویدادها و اتفاقاتی که در سراسر جهان رخ داد و همینطور سیاستمداران مستبد و سرکوبگر دنیا، مارگارت النور اتوود را بار دیگر تشویق کرد که رمانی در ادامه کتاب سرگذشت ندیمه بنویسد، چرا که به عقیده او این جهان همچنان جهانی سرکوبگر است.
در رمان وصایا (The testaments) نه تنها از جمهوری گیلیاد دور نمیشویم، بلکه حتی به آن نزدیکتر هم میشویم. داستان این کتاب ۱۵ سال بعد از آخرین رویدادهای رمان سرگذشت ندیمه (The Handmaid’s Tale) و در حقیقت مدت زمان زیادی پس از آخرین اتفاقات و وقایع نشان داده شده در فصل سوم سریال سرگذشت ندیمه آغاز میشود.
با خواندن کتاب وصایا سرگذشت ندیمه پرسشهای بسیاری در ذهن شکل میگیرد؛ بهخصوص اینکه این وقایع به چه شکل روی داد و شروع شد؟ اکنون بعد از گذشت سالیان دراز، مارگارت اتوود (Margaret Atwood) با نوشتن کتاب وصیتها به این پرسشها پاسخ میدهد. بعد از چاپ این رمان در سال ۲۰۱۹، خیلی زود میلیونها نسخه از آن به فروش رسید و تبدیل به یکی از آثار پرفروش دنیا شد. این رمان همچنین در همان سال در فهرست نهایی جایزه من بوکر قرار گرفت و این جایزه را از آنِ خود کرد.
کتاب وصایا از زبان سه راوی روایت میشود. بخشی که به حوادث پیش از شکلگیری حکومت گیلیاد و وقایع کتاب قبل برمیگردد، از زبان عمه لیدیا که مربی و معاون زنان بود، بازگو میشود و او در این بخش از نحوه رها کردن باورهایش در مورد دموکراسی و آزادی و تبدیل شدنش به خدمتگزاری مشتاق برای حکومت گیلیاد صحبت میکند.
در بخشی از کتاب وصایا میخوانیم:
شب گذشته وقتی داشتم برای خوابیدن آماده میشدم، تمام گره موهایم را باز کردم. چند سال پیش وقتی به همراه خالههایمان داشتم دربارهی کنار گذاشتن غرور موعظه میکردم و میگفتم علیرغم تمایلمان به غرور، آسیبزننده است، گفتم: «زندگی که فقط مو نیست.» این را گفتم و کمی به شوخی گرفتم. واقعیت هرچه که باشد، اما این هم درست است که مو بخشی از زندگی است. شعلهی شمع جسم است و اگر کم شود، جسم تحلیل رفته و آب میشود. یک زمانی کاکلهای خوبی داشتم، آن موقع که کاکل مد بود؛ مثل نان کماج در عصر نان کماج؛ اما حالا موهایم مثل وعدههای غذاییمان توی تالار آردوا شده است: کوتاه و تُنُک. شعلهی زندگیام دارد فروکش میکند. آرامتر از اطرافیانم و سریعتر از آنچه فکرش را میکردم.
به تصویرم نگاه کردم. ساخت آیینه فقط برای چند تا از ما مطلوب بود: ما باید خوشحالتر از زمانی باشیم که نمیدانستیم شبیه به چه هستیم. با خودم گفتم که ظاهرم میتوانست بدتر باشد: توی صورتم نشانی از ضعف نیست. مثل پارچهای چرمی است، با خالی دوستداشتنی روی چانهام و خطوطی آشنا. هیچ وقت خیلی زیبا نبودم، اما جذاب بودم. حالا دیگر نیستم. شاید بهترین تعریف از من، باابهت بودن باشد.
چطور عمرم تمام خواهد شد؟ به این موضوع فکر میکردم. آیا توی عصری قدیمی از یادرفته زندگی خواهم کرد که زیر درجه و القاب خرد میشویم؟ آیا مجسمهام باعث افتخار خواهم شد؟ یا سرنگونش میکنند و تکهسنگهایش را به هر سو میاندازند و یا برای تزیین چمنزارها آن را میفروشند و یا به تکهی بیارزش و نفرتانگیزی بدل خواهد شد؟
شاید هم تبدیل به هیولایی شوم و مرا به جوخهی اعدام ببرند و برای عبرت عموم از تیر برق آویزانم کنند. شاید هم انبوه مردم بدنم را تکه تکه کنند و برای شادی و استهزا توی خیابانها رژه بروند. من خیلی خشمگین شان کردم.
کتاب وصایا را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.