کتاب یادگاری نوشته هستی قنبری که توسط نشر شقایق ه چاپ رسیده است.
گزیده ای از کتاب یادگاری: این نام، این اسم لعنتی، رعشه به جانم انداخت. مو بر تنم سیخ شد، انگار
که برقی با ولتاژ قوی به مغزم متصل کرده باشند. مشت به فرمان کوبیدم و
داد کشیدم:
ـ مگه هزار بار نگفتم من رو با این اسم صدا نزن لعنتی؟ چرا نمیفهمی؟
چرا؟ کجای این مسئله اینقدر سخته که از درک تو خارجه؟
حس میکردم زبانم در دهانم جا نمیشود، داشتم خفه میشدم. فریادی
که قصد شکافتن گلویم را داشت، خیلی زود به پچ پچی رو به مرگ تبدیل
شد.
ـ اسم خودت رو میذاری مادر؟! تو حتی نمیدونی چه چیزایی توی این
زندگی کوفتی تولهت رو عذاب میده…
نالید:
ـ دخترم… من…
حوصله شنیدن اراجیف و دلیلهای غیر منطقیاش را نداشتم، اصلا هربار
که تماسش را پاسخ میدادم مثل سگ پشیمان میشدم.
ـ بیخیال!… برو بچسب به زندگیت که از دستت در نره… عزت زیاد!
و تماس را به روی او که داشت چیزی شبیه به: “چرا این قدر بی…”، قطع
کردم و نفهمیدم که آن “بی” دقیقا چه صفتی را به من بست؟ “بیخیال”؟
کتاب یادگاری همراه با تخفیف ویژه.