گزیده ای از کتاب مجید بربری:
قبلش دعوا کرده بودند و دل عطیه پربود، امتحان هم داشت. حسابی قاطی کرده بود. دستش را بلند مرد و محکم کوبید توی گوش مجید. به قدری محکم زد که رد انگشتانش، روی صورت مجید ماند. تا زد، دستپاچه شد، دوید توی اتاق و زار زار، زد زیر گریه. دو سه دقیقه بعد، مجید در آستانه در ایستاده بود. نگاهی به عطیه کرد و پیش رفن…
کتاب مجید بربری