کتاب آرام جان شهید محمدحسین حدادیان اثر محمدعلی جعفری به روایت مادر شهید است. این کتاب با تخفیف ویژه توسط انتشارات آثار برات پخش می شود.
درباره ی کتاب
انگار زخم پای محمدحسین ذره ذره روحم را می خورد. نمی توانستم دور خانه دور خانه راه بروم. زبانم در دهانم خشک و مثل یک تکه چوب شد. دوتا توت خشک در دهانم گذاشتم. تا توت نم پس داد و مزه اش زیر زبانم رفت. روز شهادت آقا مهدی را به یاد آوردم. …
این رمان ایرانی که بوی شهدا می دهد، سراسر عشق و محبت است. کتاب حاضر از جمله خاطرات شهید دفاع مقدس و بسیار دلربا است. پدر شهید و مادر شهید و خواهرش در تکمیل پازل خاطرات کمک کردند.
مقدمه آرام جان شهید محمدحسین حدادیان
به عشق دیدن سریال خانه به دوش با دوستانم فروزان و محبوبه و صفیه ردیف می نشستیم پشت در خانه داود چپول. به خاطر چشم چپ پسرش به این نام معروف بود. نیم ساعت قبل از سریال چشممان به در خشک می شد.
می دانستیم که قبل از شروع، پیرزن تلویزیون اش را می گذارد لب ایوان. همان جایی که روی صندلی چوبی اش به عقب و جلو تاب می خورد. چادر گلی اش را به دندان می گرفت و لنگان لنگان به سمت در می آمد. در آن روزها حدودا ده سال داشتم.
کتاب آرام جان شهید محمدحسین حدادیان را با تخفیف خوب از انتشارات آثاربرات خریداری کنید.
وقتی دو برادر کوچکم ماجرا را توی خانه لو دادند، به رگ غیرت پدرم برخورد. یک دوروز بعد بعد با کمد چوبی بزرگی پشت موتور سه چرخش ظاهر شد. ۷تا بچه ی قد ونیم قد دست از پا نمی شناختیم که صاحب تلویزیون شدیم.
خانواده ام مذهبی نبودند. در خانه ما حرفی از امام حسین و … نبود. پدر و مادرم فقط نمازشان را می خواندند. گاهی هم نوار کافی گوش می دادند. پشت در فالگوش وامیستادم: شب عروسی زنتو تو ماشین با بوق و کرنا می بری که چی؟ مثلا میخوای بگی که زنمو میخوام ببرم؟ شب عروس زنتو ببر شاه عبدالعظیم.
بخشی از کتاب آرام جان شهید محمدحسین حدادیان
بحث دراویش گنابادی همچنان داغ بود. خبرها از طیق محمدحسین همچنان به من می رسید. فضای مجازی هم که از این حرف ها پر بود. در فضای مجازی شایع خبر بازداشت نورعلی تابنده توسط نهادهای اطلاعاتی پخش می شد.
از محمدحسین پرسید. محمدحسین پخش این شایعه را توسط خود دراویش دانست. بعد هم از طریق تلگرام عکسی فرستاد . که در آن حدود پنجاه نفرشان در خیابان پاسداران مستقر شدند. سر و ته این کلاف به کجا بند بود؟
آرام جان شهید محمدحسین حدادیان صبح ۱۵ اسفند عده ای از ائمه جمعه قرار بود مهمان خانه مام شوند. همراه با آقای خاتمی و صدیقی. به فرهاد زنگ زدم. گفت کاش قبول نمی کردی.
-چرا؟ آخه رفقای محمدحسین که توی گلستان هفتم باهم بودن، بعد از نماز مغرب میان خونه مون. گفتم: خب اونا هم بیان. قدمشون برچشم. میان بوی گلاب و حلوا و صدای قرآن بساط چای را راه انداختم.
فهرست آرام جان شهید محمدحسین حدادیان
- مقدمه
- بخش۱
- بخش۲
- بخش۳
- بخش۱۸
- آلبوم تصاویر شهید
- تصویر زیارت عاشورا به نیابت از شهدا
معرفی کتب دیگر
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.