بریت ماری اینجا بود اثر فردریک بکمن
درباره ی کتاب بریت ماری اینجا بود :
جوهره داستان کتاب بریت ماری اینجا بود دوباره یافتن شور زندگی است.
حتی در سال های پیری . چه بسا برای بسیاری که دچار پیری زودرس شده اند، سرآمد ماجراجویی های تازه ای باشد.
ذات زندگی همواره مانند کودکی بازیگوش است که کنجکاوانه به دنبال تجربیات تازه و کشف ناشناخته های دنیاست.
بدون شک این ما هستیم که روزهایمان را تبدیل به مرور روزمرگی ها کرده ایم و اگر گذر عمر تبدیل به تکرار مکررات شده، باید در وجود خودمان به دنبال مقصر بگردیم.
می شود هر روز زندگی را از نو تجربه کرد، حتی در رکود اقتصادی!
داستان کتاب بریت ماری اینجا بود:
داستان کتاب بریت ماری اینجا بود در مورد زن ۶۳ ساله ای به نام بریت ماری است.
او به شدت وسواس تمیزی دارد . همچنین خیلی هم مقرارتی است. از نظر دیگران او فردی است که فقط ایراد می گیرد و به همه چیز گیر می دهد اما در باطن زنی مهربان و خوش قلب است.
بریت ماری در ابتدای کتاب در اداره کار حضور دارد و به دنبال یک شغل است.
او از این می ترسد که تنها در ساختمان محل زندگی اش بمیرد و بوی بد جسدش، همسایه ها را آزار دهد!
سخنی کوتاه درباره کتاب بریت ماری اینجا بود
کتاب حاضر در واقع به نوعی با کتاب دیگر فردریک بکمن، بانام « مادربزرگم خواست به تو بگویم متأسف است » ارتباط دارد.
از همین رو توصیه می شود اگر به داستان های این خواننده علاقه دارید، این کتاب را نیز مطالعه کنید.
البته لازم به ذکر است که این دو کتاب داستان هایی کاملا جا دارند و دنباله یکدیگر محسوب نمی شوند.
درباره ی فردریک بکمن نویسنده ی کتاب بریت ماری اینجا بود:
فردریک بکمن نویسنده و وبلاگ نویس سوئدی است که در دوم ژانویه ۱۹۸۱ در استکهلم به دنیا آمد.
بکمن نویسنده ای تواناست که شخصیت های داستان هایش آشنا اما دارای ویژگی های متمایزند.
انسان هایی نه فاقد عیب، اما در عین حال قهرمان صحنه هایی در کتاب های او وجود دارند که اشک خواننده را در می آورند؛
یأس و نا امیدی جگرسوز و لحظاتی از طنزی استادانه بکمن در سال ۲۰۱۲ کتاب «مردی به نام اوه» را نوشت.
همین نام، در سال ۲۰۱۶ در سینماهای جهان اکران شد. در سال ۲۰۱۳ بکمن کتاب «مادر بزرگم از من درخواست کرد تا به شما بگویم او متأسف است» را وارد بازار کرد .
یک سال بعد کتاب «بریت ماری اینجا بود» را چاپ کرد. «شهر خرس ها» آخرین کتاب این نویسنده که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. بکمن در حال حاظر در سوئد زندگی می کند.
سبک نگارش فردریک بکمن
شاید شما این باور عمومی را داشته باشید که مردمانی که در کشورهای سردسیر زندگی میکنند افرادی سرد و بیروح هستند و نویسندگان این کشورها هم درگیر همین موضوع هستند و اقلیم سرزمینشان بر لحن قلم آنها تاثیرگذار باشد.
این تصور اشتباهی است که عموم مردم دارند.
سوئد کشوری سردسیر است اما با مشاهده آثار نویسندگان سوئدی همچون «فردریک بکمن» و «یوناس یوناسون» که زبانی طنز دارند
میتوان پی به این موضوع برد که منطقه جغرافیایی تاثیری بر زبان نویسنده ندارد.
فردریک بکمن داستانهای واقعی را با لحن طنز و زبانی ساده از آدمهای جامعه بیان می کند.
او از تجربیات زندگی خود، کتابها، فیلمها و سفرهایی که از کودکی تا به امروز داشته، برای خلق داستانهایش استفاده کرده است.
بخشی از کتاب کتاب بریت ماری اینجا بود:
بریت ماری تمام شب بیدار می ماند.
به این کار عادت کرده است، درست مثل تمام آدم هایی که همه عمرشان را برای کس دیگری زندگی کرده اند.
جای تردیدی نیست که در تاریکی می نشیند،زیرا اگر مردم از آن جا رد شوند و ببینند چراغ ها روشن است، با خودشان چه فکری می کنند؟
حتما فکر می کنند دزدی به آنجا وارد شده، این طور نیست؟
بریت ماری نمی خوابد زیرا به یاد آن لایه ضخیم گرد و خاکی می افتد که قبل از شروع به تمیز کاری، کف تمام باشگاه را پوشانده بود.
انگار که قرار است در خواب بمیرد، در نتیجه هرگز نمی خواهد این ریسک را بپذیرد و آن جا را همان طور به حال خود رها کند. …
بخشی دیگر از کتاب بریت ماری اینجا بود:
بریت ماری در راهرو تنها می ماند.
متوجه می شود دو عکس برگردان روی در اتاق دختر چسبانده شده.
درست زیر دستگیره در ارتفاع آنها به گونه ای است که فقط یک بچه می توانسته بچسباندشان.
هر دو عکس توپ فوتبال دارند. این موضوع او را به یاد کنت می اندازد، زیرا کنت عاشق فوتبال است.
او طوری عاشق فوتبال است که هیچ چیز دیگری در زندگی اش نمی تواند به پای آن برسد.
او فوتبال را حتی بیشتر از صحبت کردن راجع به قیمت چیزهایی که خریده دوست دارد، چون عادت همیشگی اوست که در مورد خریدهای گران قیمتش حرف بزند.
هنگام مسابقات لیگ قهرمانی فوتبال، بخش جدول روزنامه حذف می شود و به جای آن ستون مخصوص اخبار فوتبالی قرار می گیرد و دیگر به سختی می شود یک کلمه حرف حساب از کنت شنید.
اگر بریت ماری از او بپرسد برای شام چه می خواهد، زیر لبی می گوید زیاد مهم نیست و حتی چشمش را از روی روزنامه بر نمی دارد.
بریت ماری هرگز فوتبال را به این خاطر نبخشیده است. هم برای این که کنت را از او دور می کرد و هم باعث می شد ستون جدول از روزنامه حذف
شود.
بخشی از فصل سوم :
اصلا اهمیتی نداشت.
دقیقا ساعت پنج بعداز ظهر بریت ماری به در اتاق کار دختر می زند.
وقتی او در را باز می کند، کتش را پوشیده و آماده رفتن است بریت ماری می پرسد: «کجا داری میری؟» دختر با لحنی سرزنش آمیز می گوید:
وا
– من. خب، ما داریم تعطیل می کنیم. همونطور که بهت گفتم،
– اپس بعدش دوباره برمی گردی؟ چه ساعتی باید منتظرت باشم؟»
– میخوام بدونم سیب زمینی ها رو کی بذارم بپزنه دختر پلک هایش را با پشت دست مالش میدهد. – «بله، بله، باشه، متأسفم بریت ماری، اما همون طور که سعی کردم بهت بگم، من نمی تونم…)
بریت ماری مداد را به دختر می دهد و می گوید: «این مال توست.» وقتی دختر با حالتی گیج و سردرگم آن را می گیرد…
کتاب بریت ماری اینجا بود را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.