کتاب رفاقت به سبک تانک درباره ی جوان سیاه چرده ی دراز بی نوری است که اسمش فرهان بود .
او دریکی از لشکرهای متجاوز رژیم نامرد بعثی عراق گیر افتاده بود.
فرهان مثل جنی که از بسم الله بترسد، از جنگ و تیر و گلوله واهمه داشت و همیشه پی بهانه بود تا فرار کند.
درباره ی کتاب رفاقت به سبک تانک
این کتاب خاطرات دفاع مقدس و جنگ را به سبک طنز بازگو کرده است. کتاب رفاقت به سبک تانک کتابی جذاب برای علاقه مندان به سبک طنز به همراه تصاویر جذاب طنزآلود است.
این کتاب اثری از داوود امیریان می باشد.رده سنی این کتاب سن ۱۳ سال به بالا می باشد.
حرف نویسنده ی کتاب رفاقت به سبک تانک
داوود امیریان
نوجوانی بودم. پر شر و شور هوایی شده بودم. که به جبهه بروم به جنگ دشمنی که میخواست ایران عزیزمان را لقمه چپ کند. آموزش دیده و کفش و کلاه کرده بودم. تا راهی شوم. اما ته دلم قرص نبود چرا؟
چون تصویری گنگ و دلهره آور از جبهه و جنگ داشتم. اضطرابم از این بود که آیا میتوانم با فضای خشک و نظامی و پر خون و آتش آنجا جور در بیایم یا نه! اما وقتی به جبهه رسیدم و زندگی را دیدم مرثیه و شادی را دیدم به اشتباه خود پی بردم. نشاط و روح زندگی ای که آنجا دیدم و با پوست و خون لمس کردم دیگر در هیچ جا ندیدم.
همین شادی و بودن زندگی در وجود تک تکمان سلاحی بزرگ و برنده است دشمن را باید با خنده و زندگی تحقیر و کوچک کرد و بعد نابودش ساخت و ما ناخواسته چنین میکردیم و کردیم.
به سرم زد که گوشه ای از آن زمان را برایتان بنویسم.
پس به پستوی ذهنم رجوع کردم. بعد به سراغ کتابها رفتم. از دیده ها و تجربیاتم و بعد با گوشه چشمی به خاطرات رزمندگان دیگر. این کتاب به تنور چاپ فرستاده شد. از کتاب «جنگ دوست داشتنی» نوشته سعید تاجیک و «مشاهدات» از مجموعه فرهنگ جبهه و خاطرات آزاده عزیز احمد یوسف زاده استفاده کردم.
یوسف زاده خاطرات تلخ و شیرینی از روزهای اسارت در اردوگاه های قرون وسطایی رژیم بعث عراق دارد. پس تصمیم گرفتم این کتاب را به احمد و آزادگان سرفراز کشورمان تقدیم کنم. آنهایی که شلاق و شکنجه و میله های سرد بازداشتگاه های دشمن نتوانست شادی و روح زندگی را ازشان بدزدد.
بخشی از کتاب رفاقت به سبک تانک
می روم حلیم بخرم
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام میگفتم میخواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته ام هر هر خندیدند.
مثل سریش چسبیدم به پدرم که الا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد:
«به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی میخواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.»
دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام .رو کرد به طویله مان و فریاد زد.
-آهای نورعلی بیا این را ببر صحرا و تا میخورد کتکش بزن. بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش در بیاید.
قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود. که فقط جان میداد برای کتک.
یک بار الاغمان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت. نورعلی حاضر به یراق دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ. رفتیم صحرا آن قدر کتکم زد که مثل نرمتنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم…
فهرست کتاب رفاقت به سبک تانک
- حرف نویسنده
- میروم حلیم بخرم
- رزمنده ی رشوه ای
- احترام به پدر
- دشمن
- موشک جواب موشک
- ایرانی مزدور!
- عملیات متهورانه
- پا خروسی
- خبرنگار سمج
- پیچ و مهره ای ها
- دعوای جنگی
- آقای نورانی سوخته
- به شرط سوت بلبلی
- بلبل
- حاجی مهیاری
- پسر فداکار
- وضوی بی نماز
- حلالیت
- حاجی خشونت
- ترب می خواهی؟
- تو که مهدی را کشتی
- الاغ های جنگ جو
- تعارف
- رستم خان
- مرغهای تخریبچی
- امداد غیبی
- مفقودالاثر می برم
- جیره ی قاطر
- اطوشویی کجاست؟
- راز بقا!
- جمهوری اسلامی سرکار است!
- کی با حسین کار داشت؟
- دیو هفت سر
- شهر موش ها
- جاسم و سالم
- من و یک مجروح ناشناس
- حوری
- حسین پیچ و مهره ای
- مرخصی با یک خشاب تانک
- بابات کو؟
- رفاقت به سبک تانک
- جاودانه
- اتومبیل
- اسی بشکه
- جناب سرهنگ
کتاب رفاقت به سبک تانک را به همراه تخفیف ویژه خریداری کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.