خرید کتاب شانزده سال بعد:
درباره ی کتاب :
« شانزده سال بعد » روایتی است از زندگانی یکی از هزاران سرباز روح خدا که واژه خشونتبار جنگ را با حضور شورآفرین خود، به تعبیر کلام روشنگر حضرت امام (ره) به دفاع مقدس مبدل کرد.روایتی ساده، بیتکلف و صمیمی درست شبیه خود محمدرضا.
او که روزگاری با ما و در کنار ما زیست، در خوشیها و ناخوشیها، تلخیها و شیرینیهای زندگی با خدا رفاقت کرد و در عمر کوتاهش تعبیر عبارت نورانی «یا رفیق من لا رفیق له» شد. آزاده شهیدی که یار، همرزم و همسنگرم در روزهای دود و باروت و لحظههای لبریز از یاد خدا در سالهای جنگ بود.
گزیده ای از کتاب شانزده سال بعد:
پیچ را محکم کردم و برکشتم سمت کبری. «بفرما خانم، این هم درست شد.» کبری همانطور که هویج ها را داخل آبمیوه گیری می ریخت، اول نگاهی به من و بعد به شیر انداخت و گفت:«دستت درد نکه حسین، اعصابم خرد میشد این چکه می کرد.» کنارش ایستادم و برای اینکه صدایم بین زوزه های آبمیوه گیری گم نشود، بلند گفتم:« دیگه با من کاری نداری، می خوام یه سر برم بیرون.»
هرجا میری زود برگرد که به برنامه امشب برسی…
هرجا میری زود برگرد که به برنامه امشب برسی…
********
دستهایم را جلو بردم.
قفل شانزده سال دوری و انتظار را باید میشکستم.
«بسم الله» گفتم و گره کفن را باز کردم.
قلبم محکم میزد و کم مانده بود از جا کنده شود.
شاید اگر میتوانستم فریاد بزنم و ذرهای از حیرتم را بیرون بریزم، تحمل دیدن آن صحنه برایم راحتتر میشد.
آنچه جلوی چشمهایم بود، با تمام دیدهها و شنیدههایم حتی دم تا آن روز تفاوت داشت.
پلکهایم را چندین بار بههم زدم تا اگر خوابم یا در تنگی و تاریکی قبر به اشتباه افتادهام، از فکر و خیال بیرون بیایم؛
ولی نه خواب بودم و نه اشتباه میکردم.
بغض، گلویم را فشار میداد.
دلم میخواست فریاد بزنم.
بگویم خدایا! چرا الان، چرا امروز، چرا اینطور باید محمدرضا را نشانم بدهی!؟
کتاب شانزده سال بعد را به همراه تخفیف ویژه ی آن خریداری کنید.