کتاب مرا دست خودم مسپار :
با من بمان
اندکی بیشتر با من بمان
ای سایه ریزان آرامشم
بانوی من
تو آن تشنگی هستی که عطش را فرو می نشاند
کدام آغوش می تواند ، چون آغوش تو باشد
مرا دست خودم مسپار
نگاه مات دخترک روی شره های آب باران که بر شیشه جلوی ماشین پایین می آمد خیره بود. با صدای ممتد بوق های اتوموبیلی که از پشت سرش شنیده می شد و فریاد مردی کنار اتوموبیل ، نگاه مشخص به آن سو کشید ، چراغ سبز شده بود و باید حرکت می کرد ، اشک چون سیلاب از دیدگانش فرو می چکید. پایش را محکم روی گاز گذاشت ، ماشین با حرکتی سرسام آور از جایش کنده شد و آب باران از زیر چرخ هایش به اطراف پاشیده شد. اشک آن قدر چشم های زیبای دخترک را تار کرده بود که هیچ جا را نمی دید.
این کتاب را به همراه تخفیف ویژه ی آن خیداری کنید.