هر دو در نهایت می میرند اثری پرفروش از آدام سیلورا.هر دو در نهایت می میرند داستانی جسورانه، دوستداشتنی و دلهرهآور دربارۀ فقدان، امید و قدرت رستگارکننده ی دوستی.
درباره ی کتاب هر دو درنهایت می میرند:
«هر دو در نهایت می میرند» داستانی الهامبخش است. کتاب هر دو در نهایت می میرند یادآوری می کند:
(بدون مرگ، زندگی و بدون غم، عشق و دوستی معنایی ندارد و میشود حتی در یک روز هم که شده زندگی و دنیایمان را عوض کنیم.)
ناشر این اثر در معرفی این کتاب عنوان کرده است:
پنجم سپتامبر، کمی بعد از نیمهشب، از قاصد مرگ با متیو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته میشود تا خبر بدی به آنها داده شود:
آن دو قرار است امروز بمیرند. متیو و روفوس با هم کاملاً غریبهاند اما به دلایل مختلف و متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگیشان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک پایان پر از ماجراجویی و هیجان.
– آدام سیلورا از مهارتهای خود استفاده میکند که خوانندگان را وادار کند تا به این بیندیشند که درحالحاضر چطور زندگی میکنند و دوست دارند چگونه زندگی کنند. هر دو در نهایت می میرند نمونه ی بارز مهارت سیلورا در مطرح کردن پرسشهای متداول همۀ ماست. (ووگ نوجوانان)
– مضامین دوستی، عشق، فقدان و سرنوشت در این رمان ترکیب شدهاند. این رمان را باید زمانی خواند که یک جعبه دستمالکاغذی دوروبر آدم باشد. (برایتلی)
بخشی از کتاب هر دو در نهایت می میرند:
در راه خروجش از ساختمان، در حالی که با عصایش، لنگانلنگان حرکت میکرد، پیش خودش امیدوار بود که بخش منابع انسانی شرکت حداقل تماسهای امشبش را بررسی نکند.
هر چند او خوب میدانست امید در این شغل چیز خطرناکی است. آندریا چندین بار اسامی را قاطی کرده بود و با اشتیاق، تماسها را قطع کرده بود و به سراغ تماس بعدی رفته بود.
خیلی بد میشود اگر در این شرایط کارش را از دست بدهد. با اینهمه فیزیوتراپی ای که بعد از تصادفش لازم داشت و شهریهٔ سرسامآور دخترش، حسابی هزینه روی دستش میماند.
حالا بماند که این تنها شغلی بود که او درش خوب است. شغلی که خیلیها را فراری داده بود و خیلیها را هم روانهٔ روانپزشک کرده بود.
قانون مهم و شمارهٔ یک او این بود: روز آخریها دیگر انسان نیستند.
همین. اگر از همین تکقانون ساده و آسان پیروی میکردید، دیگر لازم نبود ساعتها وقتتان را پیش مشاوران روانشناسی شرکت تلف کنید. آندریا خوب میدانست که هیچ کاری نمیتوان برای روز آخریها انجام داد.
او نمیتوانست بالششان را درست کند یا برایشان شام آخری تدارک ببیند یا مهمتر از همه، زنده نگهشان دارد. حتی زبانش را هم سر دعا کردن برایشان تلف نمیکرد.
درگیر داستان زندگیشان نمیشد و برایشان اشکی نمیریخت. فقط به آنها میگفت که دارند میمیرند و به زندگیاش ادامه میداد. هر چه زودتر تلفن را قطع میکرد، زودتر میتوانست به روز آخری بعدی زنگ بزند.
کتاب هر دو در نهایت می میرند را به همراه تخفیف آن خریداری کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.