کتاب من عاشق امید شدم لان کالی داستان کشف دوستی، گناه، بیماری، عشق و همه چیزهایی که از ما انسان می سازد. این داستان درباره ی بیماری خود ایمنی است و آن را به تصویر می کشد.
این صفحات با توجه به قالب شخصیت های مختلف، مکان های مشابه و ایده های یکسانشان پر از خاطرات واقعی هستند. هیچ شخصیتی در این رمان به افراد واقعی اشاره نمی کند.
بمبی را تصور کنید که به مچ دست شما زنجیر شده است و صدایی شبیه به صدای مانیتور قلب دارد. روز و شب آژیر می کشد. یک شمارش معکوس دارد. که شما نمی توانید آن را ببینید.
به بمب خود نگاه کنید. آن را مانند یک ساعت مچی بالا نگه دارید. تنها چیزی که به شما خیره می شود یک چراغ قرمز چشمک زن است. که صدای بوق آژیر مانندی دارد. آن ها یادآوری می کنند که این بمب منفجر می شود. شما فقط نمی دانید چه زمانی. انتظار مرگ این گونه است.
درباره ی کتاب من عاشق امید شدم لان کالی
مقدمه ی نویسنده
ذکر این نکته مهم است که بسیاری از جنبه های فنی بیماری به صورت ساختگی در این رمان روایت شد. و نباید به عنوان مواردی که از نظر پزشکی مورد بررسی قرار گرفتند، تحلیل شوند. اختلالات جسمی بدون نام، به طور هدفمند بی نام هستند. من در آن بخش خواستم آزادی های نمادین را اختیار کنم.
به عنوان یک نویسنده من همچنین معتقدم مسئولیت من این است که به وضوح مطالب حساسی که به تصویر کشیده شد را به نمایش بگذارم. این داستان شامل آزار ،خانگی اختلالات تغذیه ای قلدری شدید جسمی، آسیب به خود ،خودکشی ،افسردگی، اضطراب و توصیفات غم انگیز یک بیماری است.
کتاب عاشق امید شدم لان کالی با تخفیف ویژه موجود می باشد.
اختلالات خود ایمنی از دیدگاه یک فرد خارجی و حتی فراتر از آن از منظر تجربه شخصی چیز عجیبی است. این اختلال طیفی گسترده دارد. و مانند آونگی است که از مزمن به حاد در نوسان است. اکثریت افراد مبتلا به بیماری های خودایمنی میتوانند انتظار داشته باشند که زندگی عادی داشته باشند. و آنهایی که نمیتوانند در اقلیت اند.
این داستان برای هر دو دسته است برای همه کسانی که تنهایی را و همچنین که در جستجوی خود هستند.
امیدوارم شما هم مثل من در سام، هیکاری، نئو سونی و کوق، بخشی از خود را پیدا کنید.
بخشی از کتاب من عاشق امید شدم لان کالی
طلوع خورشید
هنوز گاهی او را میبینم.
او بازیگوشی میکند. پسری که سنگینی مکانی را که در آن زندگی میکند احساس نمیکند. دستانش با دستان من بازی میکند. او چیزها را نمیگیرد.
گرفتن دستان من کلمه اشتباهی است. او می پرسد: «دستا میتونن ببوسن؟»
سؤال بازی مورد علاقه اوست.
«نمیدونم. فکر میکنم اونا میتونن.»
صدای خنده اش با ضربات سه تایی انگشتانش بلند میشود.
«دستامون دارن همو میبوسن.»
عاشق امید شدم لان کالی کتابی عاشقانه و جذاب درباره ی اختلال خود ایمنی.ادامه:
او در ساعاتی که درد دارد در رختخواب خود دراز میکشد. سوزنها از بدن او بیرون زده اند. لولهها و ماشینهایی با نامهایی که تلفظ آنها بسیار دشوار است. او ماشین خودش است. یک ماشین خراب که مهندسان فکر میکنند پزشکان آن خلل ایجاد کردند.
اعصابش متهاجم و تیز است. مثل ضربه ای که به دنده وارد می آوری. نشانه های آن را در اسپاسم صورتش. جابجا شدنهایش و ناله های ظریفش میبینم.
هیچ کدام از اینها مانع کنجکاوی او نمیشود. ذهن او در حالی که بدنش ناتوان است به همان اندازه شادی میکند. او به هر شکلی که میتواند با دستان من بازی میکند. وقتی هم که دندههایش اجازه میدهند، میخندد.
او میگوید که سوزنها شمشیر هستند…
فهرست کتاب من عاشق امید شدم لان کالی
- چشم های گشاد زرد
- طلوع خورشید
- تاب آوری
- اشتیاق
- مهربان
- پل
- خالی
- امید
- و…
پیشنهاد کتاب های دیگر
09909292452 –
عالی بود