کتاب بهار خانوم ۱ اثر محمدرضا حدادپور جهرمی داستان دو خواهر که معلولیت آن ها مانع عمل به فطرت پاکشان نشد. این دو خواهر بر سر سفره بزرگ منشی خانواده نشستند.
درباره ی کاب بهار خانوم ۱ اثر محمدرضا حدادپور جهرمی
مقدمه
پیشتر دوستی و ارتباط نوجوان با کسی که سالها از خودش بزرگتر است رسم نبود. خب خانواده ما هم مقید به رعایت اصول تربیتی و اخلاقی بودند و طبیعی بود که مرتب از رفت وآمد و دوستان و حتی دشمنان فرزندشان خبردار باشند.
آنها متوجه رفت و آمد بنده به یک مغازه کوچک تعمیرات رادیو و تلویزیون شده بودند. مغازه ای که یک مرد حدوداً چهل و چند ساله در آن کار میکرد. و سخنان زیبایی میگفت، سخنانی از جنس مراقبت از نفس و مبارزه با شیطان.
در آن سالها که با اجازه والدینم به مغازه آن مرد میرفتم. دو چیز را خوب یاد :
- گرفتم اول اینکه اگر از نوجوانی خودت را به رعایت و مراقبه عادت دادی در سنین بالاتر میتوانی نفس را کنترل کنی و الا خیلی مشکل است.
- دوم اینکه همه چیز از دانستن احکام شرعی و عمل به حلال و حرام الهی شروع میشود نمیشود کسی حواسش به رعایت احکام و دقت در آیات قرآن و عمل به سنت اهل بیت نباشد اما به جایی برسد.
آن مرد آن قدر این دو مطلب را شیرین و مکرر میگفت که در ذهنمان جا افتاد. و به این باور رسیدیم اما باور تنها کافی نبود چرا که آنچه او به ما آموخت با انزوا و انجام انواع دستور العملها و ذکرها در خفا و کنج خانه سازگار نبود.
او بزرگترین آفت معنویتهای دور از منطق صحیح اسلام و سنت بزرگان دین را سکولار بودن آن می دانست. وقتی طلبه شدم با مطالعه و شرکت در دوره های مقدماتی و تخصصی آشنایی با مبانی فکری و عملی عرفانهای نوظهور و نومعنویت گراها از محضر درس و بحث استادان بزرگوار در این شاخه ها بهره گرفتم.
و تلاش کردم تا در آثار کتبی و شفاهی، مبلغ معنویت برخاسته از رعایت احکام الهی و اتصال به علمای ربانی و توجه به اقتضائات نظام اسلامی باشم.
موضوع کتاب بهار خانوم ۱ اثر محمدرضا حدادپور جهرمی
داستان پیش رو که هم از لحاظ موضوع و هم از لحاظ محتوا با سایر آثار بنده متفاوت است دفتر نخست از روایت زندگی دو خواهری است که بر سر سفره بزرگ منشی و معنویت پدر و زلالی و صفای مادرشان نشستند.
دو خواهری که محدودیتهای جسمی و اجتماعی مانع عمل به فرمان ندای فطرت پاکشان نشد. این دفتر سرآغاز روایتی از زندگی عزیزانی است که همان قدر به ما نزدیک هستند. که دورند آن قدر جلوی چشممان هستند که آنها را نمیبینیم.
آغاز آشنایی مخاطب گرامی با کسانی است که وجودشان محصول توجه والدین به رعایت حقوق الهی و انسانهاست و در دفترهای آینده بعون الله تبارک و تعالی با انتخابهای آگاهانه و اثرگذاریهای شجاعانه اجتماعی آنها آشنا خواهید شد.
بخشی از کتاب بهار خانوم ۱ اثر محمدرضا حدادپور جهرمی
شیراز – منزل فرحناز و مهرداد
قسمت دوم
شب شد و مهرداد به خانه برگشت. خانهای مجلل داشت با دو نفر مستخدم که در آنجا خدمت میکردند. آن دو نفر که از زمان سلطانی بزرگ در خانه بزرگ خاندان سلطانی خدمت میکردند. و زن و شوهر بودند. آقا غلام و کبرا (خانم) نام داشتند.
از خصوصیات اخلاقی آنها همین بس که هر روز خدا به جان هم می افتادند. و لیچارهای آبدار نثار همدیگر میکردند. و آقا غلام هر روز صبح تصمیم میگرفت کبرا خانم را طلاق بدهد. اما عصر پشیمان میشد. این اخلاق آنها تنها اسباب نشاط و خنده فرحناز و مهرداد در آن خانه در ندشت بود.
وسط آن همه اخلاق خاصشان آنقدر به فرحناز و مهرداد علاقه داشتند که آنها را مانند فرزند نداشتهشان تر و خشک میکردند. در حال چیدن سفره بودند. فرحناز روی کاناپه نشست و عینکش را زد.مطالعه میکرد. کبرا خانم وقتی میز را چید و میخواست به خانم اطلاع بدهد به او نزدیک شد و با لبخند و قربان صدقه رفتن گفت:
-خانم ماشاالله چقدر این عینک جدیدتون بهتون میاد. هزار ماشاالله چشمهاتون قشنگ بود اما قشنگ تر شد.
فرحناز کتابش را بست و نگاهی به کبرا کرد و با لبخند گفت:
«واقعاً؟ دقت نکرده بودم. فرصت نداشتم وگرنه شاید یه چیز بهتر پیدا میکردم.»
بهار خانوم ۱ اثر محمدرضا حدادپور جهرمی با تخفیف ویژه می باشد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.