کتاب من مادرم فرید زندگی شهید فریدالدین معصومی به روایت فاطمه صابری مادر شهید است. این کتاب روایتی از ایثار و فداکاری و زندگی پربار این شهید ایثارگر است.
درباره ی کتاب من مادرم فرید
مقدمه
اول
بعد از چاپ اولین کتابم که در مورد شهیدی از شهدای مدافع حرم بود، سراغ سوژه هایی غیر از شهدا رفتم. دلم میخواست راجع به سوژه ای تازه مسلمان شده و ترجیحا آمریکایی، که از دل آن جامعه با همه ی مختصاتش مسلمان شده و زندگی به سبک اسلامی را انتخاب کرده بنویسم.
سوژه های زیادی را بررسی کردم و قدمهایی هم برداشتم اما به سرانجام نرسید. تصمیم به نوشتن رمان گرفتم قلم برداشتم و صفحاتی هم نگاشتم ولی باز به سرانجام نرسید.
قصد کردم کتابی از شهدای شهرم بنویسم که به مقصد نرسیدم.همه ی اینها چند سال طول کشید. صادقانه بگویم خسته شدم و رهایش کردم کم کم حتی به رها کردن نویسندگی هم اندیشیدم.
هر چند ندایی در درونم فریاد میزد من و جدایی از تو خدا نکند.
دوم
اوضاع مملکت بعد از فوت مهسا امینی رو به ناآرامی رفت و درگیر جنگی ترکیبی شد. جنگی که از مدتها پیش عدواتش را آماده کرده بودند. و منتظر بهانه ای برای شروعش بودند.
اگرچه کتاب نمی نوشتم اماکم و بیش نوشتن متنهای کوتاه و ارسال برای دوستان مخاطبم را انجام میدادم.
پنج یا شش سال از آخرین زیارت حرم علی بن موسی الرضامان گذشته بود. مدتی بود همهی خانواده هوایی شده بودیم و دلمان زیارت می خواست. پیگیر شدیم برای همراهی با کاروانی به نسبت آشنا.
مسئول کاروان یکی دو باری تماس گرفت. و خبر از جور نشدن شرایط داد. غمگین شدیم. از اینکه نکند امام رضا اله اذن زیارت نمی دهند؟ در همین حال و هوا بودیم که حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ (ع) رخ داد.
دشمنان ناآرامی های بعد فوت مهسا امینی را چراغ سبزی برای خودشان دیده بودند. و از آب گل آلود ماهی گرفته بودند. دیدن تصاویر
دل خراشی که از تلویزیون پخش میشد خونمان را به جوش میآورد.
تحملش برای ما که هیچ نسبت خونیای با آنها نداشتیم سخت بود. چه رسد به خانواده هایشان اشکهای آرتین قلبم را داغ میکرد. هر کدامشان مرثیه ای غم انگیز داشتند. بینشان یکی از شهدا را با پیشوند نخبه خطاب میکردند. شنیدن این عنوان و دیدن تصویرش اندوه…
( مراحل پیدا کردن سوژه ی من مادرم فرید )
سوم
در هتل بودیم و در تکاپوی حرم برای نماز و زیارت. تلویزیون اتاق روشن بود و داشت مستند «فریدالدین را پخش میکرد شهید فرید الدین را نشان میداد. که با کلاه ایمنی و عینک آفتابی و پیراهن یکدست سفید با همراهان و همکارانش در حال بازدید از پروژه ای در دست ساخت بود.
صدای خانواده اش که داشتند از خوبیهایش میگفتند روی تصاویر در حال پخش شنیده میشد. حافظ قرآن بود و نخبه و مخترع مدیری لایق و پدری مهربان و خادم حرم امام رضا. به تصویرش نگاه کردم و بلند گفتم«عجب جوونی بود!»
چهارم-مقدمه کتاب من مادرم فرید
از مشهد که برگشتم دوباره هوایی نوشتن شدم. به دنبال پیدا کردن سوژه ای برای تحقیق و نوشتن جست و جوها کردم تلاشهایم بی نتیجه .نبود سوژه ای پیدا کردم و قدمهایی برایش برداشتم؛ اما به سرانجام نرسید و همان اول راه به نقطه پایان رسید.
مدتی گذشت و رسیدیم به ایام فاطمیه و من نتوانستم خانواده ام را که به یک روضه خانگی دعوت شده بودند. همراهی کنم و در خانه ماندم. چند دقیقه بعد از رفتن خانواده پای تلویزیون نشستم و در گشت و گذار شبکه ها رسیدم به برنامه ای که مادر شهید فریدالدین معصومی.
روبه روی مجری نشسته بود و از پسرش میگفت هرچه او بیشتر میگفت من بیشتر مطمئن میشدم این همان گزینه ای است که دلم میخواهد راجع بهش بنویسم.
خانواده که برگشتند، مطمئن از انتخابم گفتم سوژه م رو پیدا کردم این را گفتم و در عین ایمان به خوبی سوژه رسیدن به آن را سخت و دور از انتظار میدانستم.
درباره ی کتاب من مادرم فرید:
می توانستی بیاوری شان بالا و هر بار من و برادرت سیدضیا به کمکت می آمدیم.
یک کتابخانه پر از کتاب داشتی اکثریت با کتابهای دینی و مذهبی بود. و تو فرید همه را میخواندی. شاید به خاطر همین رفاقتت با کتابها بود. که خیلی اهل دوست و رفیق نبودی.
گوشه گیر و خجالتی هم نبودی. مسجد که میرفتی بلندگو را برمی داشتی و اذان میگفتی. به خصوص اگر ظهر عاشورا بود تو اذان میگفتی و من صدایت را از مأذنه میشنیدم.
مادرانه برایت ذوق میکردم و برای عاقبت بخیریات دعا.
تو هیئت را دوست داشتی. فرید روضه را هم یادت می آید. ایام فاطمیه از مدرسه که میآمدی مشقهایت را مینوشتی و بعد با هم راهی خانه ی مادربزرگت میشدیم.
مادر پدرت که «خانوم» صدایش می زدی. این روزها را روضه داشت و تو هیچ کدامش را از دست نمی دادی. به خانه ی خانوم که میرسیدیم وقت نماز با آن صدای زیبایی که داشتی اذان مغرب را میگفتی.
نماز جماعت که تمام می شد قرآن شروع مجلس را هم خودت میخواندی و بعد می نشستی پای روضه و منبر پای منبر نشستن را دوست داشتی
شیطنتهایت را هم داشتی فرید شیطنتهایی که گاهی عصبانی ام میکرد.
عصبانیتهایی که هیچ وقت خالی از مهر مادری نبود. شوخی هایت با حسین برادر کوچکترت را یادت می آید؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.