حجت خدا
گزیدای از کتاب حجت خدا:روستایی را از داعش پس گرفته بودیم. اما درگیری هنوز ادامه داشت. همه پشت خانه ها سنگر گرفته بودیم.
از زمین و آسمان داشت سرمان گلوله و خمپاره ایستاد به نماز. دوتا از بچه های سپاه قدس گیر دادند بهش که الان وقتش نیست.
محسن اما عین خیالش نبود.
بهشان گفت:« می خواهم نماز رو اول وقت بخونم. شما کاری به کار من نداشته باشید.»
ایستاد به نماز. توی همان معرکه و زیر آن باران گلوله و آتش…