تبعیدی ها خاطرات محسن کرمی اثری از حمید رستمی می باشد. کتاب تبعیدی ها را به علاقه مندان به خاطرات جنگ پیشنهاد می کنم.
کتاب مرتبط با این کتاب: کتاب نه آبی نه خاکی
درباره ی کتاب تبعیدی ها:
کتاب تبعیدی ها کتاب خاطرات رزمنده ای قوی از جنگ می باشد. این رزمنده حاج محسن کرمی نام دارد. این روایت، داستان روزهای اسارت او است. حاج محسن و حاج محسن ها، متعلق به یک مقطع خاص از تاریخ نیستند. چرا که در میان کینه توزی دشمنان غدار، پیام سربلندی و شکوهمندی ایران اسلامی را به گوش جهانیان رساندند و ندای آزادی و استقلال وطن را سر دادند.
مقدمه ی کتاب
هنوز بعد از سی و چهار سال هر وقت به عصر چهارشنبه ای که روی زمین تفتیده ی شلمچه اسیر دشمن بعثی شدم فکر میکنم، قلبم از درد به هم فشرده میشود. به تصویر کشیدن و روایت لحظه های تلخی که در اسارت بر ما گذشت، کار دشواری است.
هیچ قلم توانایی عمق آن همه تحقیر، توهین، شکنجه درد و چشم انتظاری را نمیتواند در قالب کلمات بگنجاند. اما باید آن روزها را زنده نگه داشت؛ روزهایی که دشمن، غرق در غرور و مستی پیروزی هایش در فاو شلمچه مهران و جزایر مجنون ذره ای رحم و مروت به اسرای ایرانی نشان نمیداد.
روایت من قصه ی نسلی است که آن روزهای تاریک و دل خراش را با تمام وجود لمس کرده و یادگاریهایش را تا آخر به همراه خواهد داشت. امروز دیگر از آن همه خشم و نفرتی که در حزب بعث موج میزد خبری نیست. صدام که از سر خود برتربینی قومی و قبیله ای به ایران حمله کرد.
بخشی از کتاب تبعیدی ها:
چند دقیقه بعد، حالم بهتر شد و توانستم از جا بلند شوم. سرم گیج می رفت.
از گوش راست و سرم هم خون میآمد. با وجود این، به سختی قدم برداشتم و به سمت بچه های خودمان راه افتادم. بین راه، گاز استریل و باندی از کوله ی امدادگری که مظلومانه شهید شده بود، درآوردم و با کمک یکی از رزمنده ها سرم را باندپیچی کردم.
احساس ضعف شدیدی که به خاطر مجروحیت و خونریزی به وجود آمده بود، هر لحظه بیشتر میشد برای حفظ روحیه ی نیروها، تلاش میکردم، از خودم ضعف نشان ندهم.
کاری که لحظه به لحظه سخت و سخت تر میشد. تا حدود ده صبح درگیری و نبرد به شدت ادامه داشت. چند نفر از نیروهای پراکنده گردان به جمعمان اضافه شده بودند؛ با وجود این تعدادمان دقیقه به دقیقه کمتر میشد. شرایط وقتی پیچیده تر شد که یکی دو نفر از سمت راست گلوله خوردند! بعثی ها از خاکریز الغدیر عبور کرده بودند و از جناح راست به سمتمان می آمدند.
چند نفرمان فورا یک خط آتش درست کردند و جلوی پیشرفتشان را گرفتند.نیم ساعت بعد، صدای دو شلیک پیاپی از پشت سر، توجهم را جلب کرد. برگشتم و در آسمان دو خط سفید دیدم که به صورت ضربدری همدیگر را قطع کرده بودند. منور ضربدری یعنی نیروهای دشمن دورمان زده اند و از دو طرف به هم رسیده اند یا به قول نظامیها به هم دست داده اند.
فهرست کتاب تبعیدی
- خانه ی پدری
- کتانی های تاملنگ
- تو فرمانده ای
- استخبارات
- زادگاه دیکتاتور
- آشوبگرها
- زمستان
- تبعیدی ها
- الاغ پیامبر
- بعقوبه
- جنایت و کافات
- مزد خیانت
- مصائب آزادی
- نخاله ها و تفاله ها
- زنده باد آزادی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.